شعر [ماه‌تاب شعر]

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

رسول این زمان منم ! گواه من ، همین که من
به هر چه دست می زنم بدل به هیچ می شود ...


- یاسر قنبرلو -
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دستی به سینه‌ی منِ شوریده‌سر گذار

بنگر چه آتشی ز تو برپاست در دلم ...!



#هوشنگ_ابتهاج
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کلیم کاشانی :



تسکین ده عاشق نه فراق و نه وصال است

چیزی است غم عشق ، که تدبیر ندارد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صبح است ، باید بلند شد
در امتداد وقت قدم زد
گل را نگاه کرد ، ابهام را شنید
باید دوید تا ته بودن


#سهراب_سپهری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مرا به گریه نینداز

می شکنم

مثل فنجانی که وقتی شکست نفهمیدیم

بوته ی نقاشی شده ی گل سرخش کجاست.



#رویاشاهحسین_زاده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
?



من به آمار زمین مشکوکم تو چطور ؟

اگر این سطح پر از آدمهاست

پس چرا این همه دلها تنهاست ؟

بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست

چه کسی تنهانیست ؟ همه از هم دورند

همه در جمع ولی تنهایند

من که در تردیدم تو چطور ؟



? سهراب سپهرى
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
?



عینِ مَرگ است

‏اگر بی تو بخواهَد بروَد،

‏او که از جانِ خودَت

‏دوست تَرش میداری ..!



? ‏علیرضا آذر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ای دل ،

ز عبیر عشـق،

کم گوی...!

خود بو بَرَد،

آنکه یار باشـد...



? مولانا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم تنگ می‌شود
گاهی برای
یک «دوستت دارم» ساده
دو «فنجان قهوه» داغ
سه «روز تعطیلی» در زمستان
چهار «خنده» بلند
و
پنج «انگشت» دوست داشتنی

مصطفی مستور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همین جاست

در من طلوع آبی آن چشم روشن
یاد آور صبح خیال انگیز دریاست

گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آن یک چراغانی که در چشم تو برپاست

بیهوده می کوشی که راز عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم تو پیداست

ما هر دوان خاموش خاموشیم اما
چشمان ما را در خموشی گفتگوهاست

دیروزمان را با غروری پوچ گشتیم
امروز هم زانسان ولی آینده ماراست

دور از نوازش های دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش تنهاست

بگذار دستت راز دستم را بداند
بی هیچ پروایی که دست عشق با ماست

حسین منزوی​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین