هر روز میدیدمش
ساعت کاریمون اگه یکی نبود، حداقل تو حیاط مجتمع احوالپرسی می کردیم
روزهایی که باهم بودیم، برام اصلا سخت نمیگذشت
یه انرژی مثبت قشنگی ازش میگرفتم
یه روز اومد بهم گفت: فیروزه! میخوام برم خواستگاری!
تمام صورتم گر گرفت ... صورتمو برگردوندم تا متوجه نشه چه حالی دارم
همینجوری که سرم پایین بود و داشتم پرونده رو بررسی میکردم، پرسیدم: خب! اون دختر خوشبخت کیه؟!
((اگه بگم منتظر شنیدن اسم خودم بودم، دروغ نگفتم))
از سوال من تااا جواب اون، فقط سه چهار ثانیه طول کشید ولی برای من اندازه یک عمر گذشت
گفت: خانم ش.....
انگار از وسط سینه ام سنگی به وزن یک تُن افتاد ... گلویم خشک شد و صدای ضربان قلبم را از گلویم میشنیدم
لبخندی زدم، به چشم های میشی رنگش نگاه کردم
التماس درون چشم هایش را میدیدم
التماس یک سال قبل که بهم پیشنهاد داده بود
ناگهان دور چشم هایش قرمز شد
و قطره اشکی که از صورتش پاک کردم
6 آبان 1402
ساعت کاریمون اگه یکی نبود، حداقل تو حیاط مجتمع احوالپرسی می کردیم
روزهایی که باهم بودیم، برام اصلا سخت نمیگذشت
یه انرژی مثبت قشنگی ازش میگرفتم
یه روز اومد بهم گفت: فیروزه! میخوام برم خواستگاری!
تمام صورتم گر گرفت ... صورتمو برگردوندم تا متوجه نشه چه حالی دارم
همینجوری که سرم پایین بود و داشتم پرونده رو بررسی میکردم، پرسیدم: خب! اون دختر خوشبخت کیه؟!
((اگه بگم منتظر شنیدن اسم خودم بودم، دروغ نگفتم))
از سوال من تااا جواب اون، فقط سه چهار ثانیه طول کشید ولی برای من اندازه یک عمر گذشت
گفت: خانم ش.....
انگار از وسط سینه ام سنگی به وزن یک تُن افتاد ... گلویم خشک شد و صدای ضربان قلبم را از گلویم میشنیدم
لبخندی زدم، به چشم های میشی رنگش نگاه کردم
التماس درون چشم هایش را میدیدم
التماس یک سال قبل که بهم پیشنهاد داده بود
ناگهان دور چشم هایش قرمز شد
و قطره اشکی که از صورتش پاک کردم
6 آبان 1402
آخرین ویرایش توسط مدیر: