آدارایل با دیدن ابرها، سریع شانههای هایدرا را گرفت. به چشمهایش زل زد و با اطمینان و نگرانی گفت:
- هایدرا گوش کن! هیس آروم باش! ببین من خوبم، مردم هم خوبن به حتم پناه گرفته بودن. هایدرا آروم باش اگر نتونی خودت رو کنترل کنی دوباره بارون میباره!
سپس او را در آغو*ش کشید و کنار گوشش زمزمه کرد:
- آسمون رو ببین هایدرا... داره با حال دل تو واکنش نشون میده. نذار قلب و روحت رو ابری ببینم عزیزم...
حسودی؟؟؟ اصلا این چه حرفیه دارم آتیشش میگیرمممممم