مشاوره مشاوره ارتقای قلم

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
مقدمه متنی که هم می‌تونه از اشعار جملات یا حرف‌های یک کتاب باشه که البته باید ژانر و موضوع رمانت بخوره
یا میتونی مثل خلاصه خودت یک متنی رو بیاری
@مبینا بحری
به نظر شما این مقدمه خوبیه؟؟

تو از آیین انسانی چه می دانی؟!اگر جان را خدا داده‌ست ، چرا باید تو بستانی...
 
خوبه؟؟

تو از آیین انسانی چه می دانی؟!اگر جان را خدا داده‌ست ، چرا باید تو بستانی...

آدمکش ها آدم هایی هستند که قوه تخیل ندارند
زیاد برایشان فرق نمی‌کند که کسی را از زندگی محروم کنند
چون هیچ تصوری ، هیچ تخیلی درباره‌ی زندگی ندارند.
 
خوبه؟؟

تو از آیین انسانی چه می دانی؟!اگر جان را خدا داده‌ست ، چرا باید تو بستانی...

آدمکش ها آدم هایی هستند که قوه تخیل ندارند
زیاد برایشان فرق نمی‌کند که کسی را از زندگی محروم کنند
چون هیچ تصوری ، هیچ تخیلی درباره‌ی زندگی ندارند.
عزیزم به این چند تا مقدمه ای برات می‌فرستم دقت کن و سعی کن مثل اون عمل کنی «تاکید میکنم عمل کنی نه کپی کنی»
مقدمه اول:
حرف دل همه را شاملو گفته است، آنجا که می‌گوید:
‏برای تو
برای چشم هایت
‏برای من
برای دردهایم
‏برای ما
برای این همه تنهایی
‏ای کاش خدا کاری کند.

مقدمه دوم:
آرامش!
گاهی از دشوار ترین لغات دنیا محسوب می‌شود. هر چه می‌جنگی، هر چه می‌خندی، هیچ فایده ای ندارد.
گاهی باید با گریه از او گلایه کنی، گاهی باید با نیشخند از کنارش رد شوی.
تنهایی!
گاهی از آسان ترین لغات دنیا محسوب می‌شود.
هر چه از او فرار می‌کنی، هر چه از او طفره می‌روی، هیچ فایده ای ندارد.
جوری تو را در خود حل می‌کند که باور می‌کنی تمام عمر تنها بودی، باور می‌کنی که تنها خودت هستی و خودت!
عشق!
گاهی از دردناک ترین لغات دنیا محسوب می‌شود.
هر چه به او ناباور باشی، هر چه او را قبول نکنی، هیچ فایده ای ندارد.
و ای دردناکِ شیرین جوری من را درگیر کن تا این دنیای وهم آلود برایم به شیرینی تو شود. جوری من را در آغو*ش بگیر که به آغو*ش کسی دیگر محتاج نباشم. جوری کنارم بمان که به همه نماندن ها پوزخند بزنم.
بمان تا همیشه برای من!

مقدمه سوم:
تو، شلیک، گلوله، عشق، خیانت، مجازات، مرگ، مرگ و مرگ!
پایان همین است.
پایانی که شاید آخرش عجیب باشد؛ اما مطمئنا هم برای تو بهتر است هم برای من!
برای منی که همیشه به رقص گلوله ها خیره بودم و پژواک التماس و تمنا در گوشهایم می‌پیچید بهتر آن است همیشه که تو را ترک کنم هر چند که پایانش آلوده به خون یا عشق تو باشد


یا خوندن این سه مقدمه امیدوارم منظورم رو کامل و جامع متوجه بشی
 
گاهی مثل مقدمه اول تعداد خطوط کمه اما اونقدر کلمات گفته شده جامع و کامل هست که نیازی به پر و بال دادن به اون رو نداره
گاهی هم مثل مقدمه دوم توصیفات کامل از هر کلمه که مرتبط با رمان هست رو می‌بینیم
و بعضاً مثل مقدمه سوم متن نسبتا کوتاه اما اطلاعات راجع به همه چی داریم


به عنوان نکته میگم، ناررمان، خلاصه ، مقدمه و ژانرها باید باهم در ارتباط باشن.


برای درک بهتر مثال میارم.
نام رمان: متمایز
ژانر: طنز، عاشقانه
خلاصه: اقناع کننده است، وقتی صدای گلوله‌های اسلحه، مانند ناقوس مرگ گوش‌هایم را پر می‌کند. پر از حس لذت می‌شوم وقتی پژواک تمنا، مویرگ‌هایم را تحرک می‌کند. سمفونیک دل انگیزی که مرا به وجد می‌آورد، بانگ ضجه‌های پر از آرزوست.
مقدمه: چه زیبا گفتی آقای ابتهاج

«داغ ماتم هاست بر جانم بسی
در دلم پیوسته می گرید کسی!»
در من کسی آهسته می‌گرید، در من کسی آهسته فغان می‌‌کند و من توان تسکین ندارم.
من توان هیچ کاری ندارم، وقتی نه نگاه‌اش را دارم نه لمسش را!
من توان هیچ کاری ندارم، وقتی نه لبخندش را دارم، نه صدایش را!
و چقدر سخت است که نه او باشد نه آرامش
وجودش!

اینجا نام رمان رو ازش ژانر جنایی معمایی دریافت می‌کنیم در حالی که ژانرهای نوشته شده طنز و عاشقانه است، خلاصه متنی جنایی و مقدمه متنی تراژدی!
این درهم نویسی اشتباهه برای همین تاکید فراوان داریم که چهار رکن اصلی «نام رمان، ژانر، خلاصه و مقدمه» حتما حتما با هم در ارتباط باشند که باعث جذب خواننده بشن

@مبینا بحری


حالا طبق این چیزهایی که تا الان گفتم چهار رکن اصلی رو برام بفرست و لطفاً اندازه همه معقول و متن‌ها دارای انسجام باشند
 
نام رمان :رمان رایحه
ژانر:معمایی،جنایی،عاشقانه
خلاصه:چه کسی بود نگاه معصومت را ببیند وقتی جنازه پدر و مادرت را دیدی؟
چه کسی بود پوزخندی مردی را ببیند که چند لحظه قبل جان آدمی را گرفته بود،انگیزه زندگی در خاطرات دیگران.
رد پاهایی که هر چقدر دنبالش می‌روی تهش بن بست است .
حال انگار نوبت چشمه و مهبد رسیده است تا برای عزیزانشان داغ دار شوند.
مقدمه :چه زیبا گفت فریدون مشیری:تو از آیین انسانی چه می دانی؟!اگر جان را خدا داده‌ست ، چرا باید تو بستانی...
برای تو مینویسم
تویی که هر بار میبینمت غم تلخی در وجودم تازه می گردد
تویی که حاصل بی رحمی انسانی سنگدلی
تویی که دیدی جنازه خانوادت رو ولی نشکستی
تویی که دیدی خواهر غرق در خونت را اما میجنگی
 
خوبه؟خیلی سعی کردم خوب بنویسم
 
همه چی خوب بود فقط چند چیز اضافه و حذف میکنم تا متن درست تر بشه

خلاصه:چه کسی بود نگاه معصومت را ببیند وقتی جنازه پدر و مادرت را دیدی؟
چه کسی بود پوزخند مردی را ببیند که چند لحظه‌ی قبل جان آدمی را گرفته بود. انگیزه‌ای زندگی در خاطرات دیگران
رد پاهایی که هر چقدر دنبالش می‌روی تهش بن بست است .

هر چه می‌روی به بن بست می‌خوری، هر چه تلاش می‌کنی تا بفهمی چه شد که به اینجا رسیدی در هزارتوی زندگی گم می‌شوی.
حال چه می‌شود؟! آیا می‌توانی اسب سرکشی که در زندگی‌ات در حال تاختن است را رام کنی و سوار بر زین او روزگارت را آرام کنی؟

حال اما نوبت چشمه و مهبد رسیده است تا برای عزیزانشان داغ دار شوند و

مقدمه :چه زیبا گفت فریدون مشیری:تو از آیین انسانی چه می دانی؟! اگر جان را خدا داده‌ست ، چرا باید تو بستانی...
برای تو می‌نویسم
تویی که هر بار میبینمت غم تلخی در وجودم تازه می‌گردد
تویی که حاصل بی رحمی انسانی سنگدلی
تویی که دیدی جنازه خانواده‌ات را ولی نشکستی.
تویی که دیدی خواهر غرق در خونت را اما نجنگیدی!

@مبینا بحری
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین