کسی که مولوی را قدری بشناسد، حافظ را قدری بخواند، خیّام را گهگاه زیرلب زمزمهکند، و تکبیتهای ناب صائب را دوستبدارد، چنین کسی بهدرستی زندگی خواهدکرد... کسی که زیباییِ نستعلیق و شکسته، اندوه مناجات سحری در ماه رمضان، عظمتِ خوفانگیز کاشیکاریهای اصفهان، و اوج زیبایی طبیعت را در رودبارکْ احساس کردهباشد، چنین کسی بهدرستی زندگی خواهدکرد... شاید سخت، شاید دردمندانه، شاید در فشار؛ امّا بدون شک بهدرستی زندگی خواهدکرد..
من، هرگز، ضرورتِ اندوه را انکار نمیکنم؛ چراکه میدانم هیچچیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمیکند و الماسِ عاطفه را صیقل نمیدهد؛ امّا میداندادن به آن را نیز هرگز نمیپذیرم؛ چراکه غم، حریص است و بیشترخواه و مرزناپذیر، طاغی و سرکش و بَدلِگام. هر قدر که به غمْ میدانبدهی، میدان میطلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر...