در حال تایپ دلنوشته مهجورِ مغموم | نرگس غلامی

آســرِه¡آســرِه¡ عضو تأیید شده است.

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,796
پسندها
پسندها
1,881
امتیازها
امتیازها
273
سکه
52
نام اثر: مهجورِ مغموم
سرشناسه: نرگس غلامی
موضوع: دلنوشته، متون ادبی.
ژانر: درام.
تعداد پارت/صفحه: مشخص نیست.
سال نشر: یک هزار و چهارصد و دو - 1402
منتشر شده در: انجمن کافه نویسندگان - تالار ادبیات - بخش تایپ دلنوشته.
دیباچه:
پیچکِ پژمرده‌ی غم، قلبش را در آغو*ش کشیده است. نگاهش همچو آینه‌ای شکسته شده که در هر تکه‌اش، انعکاس اندوه به رخ کشیده می‌شود. در گلویش سدی‌ست که قطره‌های اشک، پریشان‌خاطر در آن به این طرف و آن طرف می‌روند تا بلکه سد گلوی او را شکسته و خود را به سکوی مژگانش برسانند؛ و او، سرو بلند قامت گذشته، حالا شده‌ است بید مجنونی که در مسیر طوفان آلام بی‌انتهای زندگانی قرار گرفته.
در غوغای بی بدیل ذهنش اما، پرسشی پررنگ خودنمایی می‌کند و هر روز و هر ثانیه، چشم ذهن او را به خود خیره می‌کند که "آیا روزی او را در آغو*ش خواهم گرفت؟"

توجه: همه‌ی متن‌ها بر اساس ژانر درام نوشته شده‌اند اما پیوسته به یکدیگر نیستند.
 
آخرین ویرایش:
‌‌
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°

do.php



نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

‌‌


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت مطالعه کنید.
‌‌


قوانین تایپ دلنوشته


شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.



درخواست جلد برای آثار

‌‌
پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


درخواست نقد دلنوشته

‌‌

پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.



درخواست تگ برای دلنوشته


همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..


اعلام اتمام آثار ادبی

‌‌

اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..



درخواست انتقال به متروکه

‌‌‌

○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»
‌‌‌‌‌
 
پارت اول:

خنده‌ی گریان.
صدایی آرام به گوشم می‌رسد؛ گوش‌نواز و پر نشاط است. گویا خنده‌ای‌ست لبریز از شادمانی.
لبخندی می‌زنم. صدای آن خنده‌ها، باعث می‌شود‌ گل شادیِ پژمرده‌ی قلبم، به زندگی بازگردد.
قدمی به جلو برمی‌دارم و به صدا نزدیک‌تر می‌شوم؛ خنده‌هایی آشنا در گوش‌هایم می‌پیچد.
نگاهم با کنجکاوی اطرافم را می‌جوید و جذب قاب عکسی می‌شود که بر روی طاقچه‌ نشسته، با اندوه خود را در آغو*ش گرفته و می‌گرید.
حیرت به سرعت جایی در چشمانم برمی‌گزیند و اندیشه‌ای در ذهنم هویدا می‌شود:«خنده‌ی گریان؟ مگر می‌شود!»
نزدیک می‌روم. نزدیک و نزدیک‌تر.
دستم را همراه با تردیدی که با احساسم آمیخته شده، به سویش دراز می‌کنم. قاب عکس با بغض و چشمانی لبریز از امواج خروشان اشک، مرا می‌نگرد‌ و در همین لحظه، غمی به آرامی خود را به قلبم می‌رساند.
قاب را بر‌می‌دارم.
نگاهم با کنجکاوی به سمت عکس می‌رود؛ همین‌که چشمم به آن تصویر می‌خورد، کسی دستم را محکم می‌گیرد و پرتابم می‌کند به ژرفای یک خاطره، یک لبخند و شاید یک قلبِ خرسند...
و آنجاست که با تمام وجود درک می‌کنم، خنده‌ی گریان یعنی چه!
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین