در حال تایپ رمان کوتاه خون‌بهای وفاداری| سحر تقی‌زاده

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Khakestarr
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Khakestarr

مدرس نقد ادبی
مـدرس
نوشته‌ها
نوشته‌ها
45
پسندها
پسندها
178
امتیازها
امتیازها
33
سکه
186
نام‌اثر: خون‌بهای وفاداری
نام نگارنده: سحر تقی‌زاده
ژانر: تراژدی|معمایی

مقدمه:
در دنیای تاریک و پر از فساد و مرگ، لارا با انتخابی سخت روبه‌رو است؛ باید بین عشق و جدایی یکی را برگزید. پدر ناتنی‌اش برای نجات جان برادر کوچکش او را وادار می‌کند تا از شوهرش طلاق بگیرد و با یکی از مردان قدرتمند مافیا و قاضی ایتالیا ازدواج کند. لارا اما وقتی خیانت شوهر سابقش را کشف می‌کند، همه چیز تغییر می‌کند و او تصمیم می‌گیرد تا با خشونت و نفرت انتقام خود را بگیرد.



خلاصه داستان:

لارا، دختری به اجبار پدر ناتنی‌اش از شوهرش طلاق می‌گیرد تا جان برادرش را نجات دهد. در حالی که درگیر مسائل خانوادگی و تهدیدات مافیا است،لارا مجبور می‌شود وارد دنیای خطرناک مافیا شود و به مردی که پدر ناتنی‌اش او را برای ازدواج به او معرفی کرده، نزدیک شود. اما وقتی لارا در یک روز مرگبار خیانت شوهر سابقش را با پدر ناتنی‌اش کشف می‌کند، تصمیم می‌گیرد با کینه و انتقام، هر سه نفر را از میان بردارد.
 
124420_029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان کوتاه]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
پارت اول: آغاز تاریکی



لارا قدم‌هایش را در کوچه‌های خلوت و خیس از باران شهر گذاشت؛‌ شب در ایتالیای ظالم، مانند سایه‌ای سنگین بر سرش افتاده بود، و تنها صدای جیرجیر چراغ‌های خیابانی که به زحمت روشن بودند، سکوت را می‌شکست.
تمام خیابان‌های اطراف خانه‌اش در غرب شهر، پر از ردی از مرگ و فساد بودند، اما این بار چیزی در دل لارا از همیشه سنگین‌تر بود.
چشم‌هایش از خشم و نارضایتی می‌درخشیدند و در هر قدم، حس می‌کرد که هیچ چیزی نمی‌تواند او را از تصمیمی که باید بگیرد منصرف کند؛ از زمانی که پدر ناتنی‌اش، فرناندو، تصمیم گرفته بود برای نجات جان برادرش، او را وادار به طلاق دادن شوهرش کند، زندگی‌اش تبدیل به جهنم شده بود.
زندگی‌ای که تا پیش از این، یک خوشبختی محض بود، حالا به کابوسی مداوم تبدیل شده بود.
به یاد می‌آورد که چگونه فرناندو به او گفته بود: «تو باید از شوهر بی‌ارزش‌ات جدا بشی، لارا. تنها راه نجات برادرت همینه البته اگه نمی‌خوای کشته بشه.»
این جمله برای او همچون زخم تازه‌ای بود که نمی‌توانست درمان کند؛‌ اما او به خوبی می‌دانست که این زخم برای همیشه همراهش خواهد ماند.
لارا از همان ابتدا در برابر سلطه‌ای که دیگران می‌خواستند بر زندگی‌اش اعمال کنند، ایستاده بود.
اما این بار، دیگر نمی‌توانست در برابر تهدیدات فرناندو مقاومت کند، او باید شوهرش را رها می‌کرد تا جان برادرش نجات یابد؛ در دلش احساس می‌کرد که چیزی در حال فروپاشی است، اما هنوز امیدی وجود داشت که شاید راهی برای بازگشت به زندگی‌اش پیدا کند.
فرناندو برایش مردی از دنیای مافیا را معرفی کرده بود؛ مردی که به گفته او قدرت زیادی در دنیای زیرزمینی داشت، قاضی آنتونیو روسی، مردی با سابقه‌ای تاریک و وحشتناک، که برای لارا همچون یک سایه بزرگ بود.
به گفته فرناندو، این ازدواج می‌توانست به نفع او باشد؛ لارا هیچ‌وقت نتوانسته بود این مرد را قبول کند، او به راحتی نمی‌توانست به دنیای تاریک مافیا و دسیسه‌هایش وارد شود.
اما حالا باید از این دنیای شوم بهره می‌برد تا برادرش را نجات دهد.
این احساس را داشت که در تمام مدت، مانند یک مهره در بازی بزرگ‌تری است که هیچ‌وقت در آن نقشی نداشته است.
تصمیمات پدر ناتنی‌اش و انتظاراتش از او، همیشه در پی یک هدف بزرگ‌تر بوده است؛قدرت بیشتر، سلطه بیشتر.
اما لارا این بار هیچ چیزی را نمی‌خواست جز آزادی و زندگی‌اش؛ شب‌ها وقتی به خانه‌اش می‌رفت، خالی از هر گونه شادی و امید بود.
او با هر قدمی که به سوی خانه می‌برد، احساس می‌کرد که چیزی در درونش می‌میرد، اما هیچ‌کدام از این احساسات نمی‌توانستند او را متوقف کنند.
در عین حال، چیزی در درونش هم می‌گفت که او هرگز نمی‌تواند به سادگی از این دنیای تاریک بیرون بیاید.
آن شب، در حالی که در اتاقش تنها نشسته بود، دستش را روی کاغذ طلاقی که فرناندو برایش آماده کرده بود گذاشت. چشمانش از خشم پر شده بود.
چرا باید این همه رنج و درد را تحمل می‌کرد؟ چرا باید جان برادرش را با تهدیدات این دنیای آلوده به مافیا نجات می‌داد؟
اما هنگامی که لارا به روزهایی که با شوهرش، مارکو، گذرانده بود فکر می‌کرد، قلبش فشرده می‌شد.
او کسی بود که به او قول داده بود همیشه در کنار هم بمانند، اما حالا در خیانتش فرو رفته بود، لارا هیچ‌وقت نمی‌توانست این خیانت را فراموش کند.
یادش می‌آمد که چگونه مارکو در یک شب بارانی به او گفته بود:
«من هیچ‌وقت تو را تنها ت نمی‌ذارم، و تا ابد حتی لحظه مرگ هم کنارت هستم لارا! »
اما حالا، در این لحظه، با دانستن حقیقت تلخ خیانتش، دیگر هیچ چیزی برایش اهمیت نداشت؛ حتی طلاقش از مارکو. او دیگر نمی‌توانست به کسی که به او خیانت کرده بود، اعتماد کند.
در دل شب، لارا تصمیمش را گرفت. این تصمیم نه فقط برای نجات برادرش، بلکه برای خودِ او بود.
او نمی‌توانست همچنان در دنیای خیانت‌ها و دسیسه‌ها زندگی کند، باید از این دنیای تاریک بیرون می‌آمد.
 
عقب
بالا پایین