حسام، همان طور که نگاهش مثل عقاب شکاری صورت دخترک را جستوجو میکرد، با ژست خاصی کت آبی نفتیاش را از تن بیرون کشید و تمسخرآمیز پاسخ مهشید را داد:
- اینجا ایرانه، نه آمریکای شما! من هم مثل شوهر جنابعالی سیبزمینی نیستم، این نسخهها رو واسه خودت بپیچ.
ماهبانو هینی در دلش گفت.
به قدری محکم و پر تحکم این جمله را ادا کرد که هر کسی جای او بود از خواستهاش پشیمان میشد؛ اما عجیب دوست داشت کمی این مرد یُبس و بدقلق را بچزاند.
- چهرهی خودمه، میخوام واسه خودم داشته باشمش، عیبی داره؟
از موضعش کوتاه نیامد.
- بچه نشو ماهی. بیخودی هم سعی نکن نظرم رو تغییر بدی.
صدایش به حدی بالا بود که از نگاههای...