شب نویس | انجمن کافه نویسندگان

[Lidiya]

عیدم تموم شد. از امروز بازم باید با عذاب وجدان استراحت کنم و هیچ کاری انجام ندم.

 

[Lidiya]

چگونه راز دلم همچو نی نهان ماند؟ که داغ عشق تو پیدا ز بند بند من است...!

 

[Lidiya]

بهار با تو بودن ها چه شد؟
پاییز دلتنگی است ...!

? سجاد سامانی

 

[Lidiya]

حس حال عجیبی است عاشقی او تو را نمی خواهد اما تو برایش جانت را هم میدهی ....

 

[Lidiya]

‏بدی دوست داشتن یه نفر اینه که اگه بهت توجه نکنه فکر می کنی همه دنیا ازت متنفرن!]

 

[Lidiya]

غم زمانی عظیم است
که تو را به سکوت وادارد ..

 

[Lidiya]

عطر کسی که
سال‌ها در دلمان نشسته،رفتنی نیست...

 

[Lidiya]

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من

 

[Lidiya]

تو مثل ماهی ستاره های درخشان دورت هستند ولی تو باز به دور زمین تاریکت میگیردی

 

[Lidiya]

لحظه ای که دیدمت، میدونستم که گرفتار یه چیز غیرمعمول شدم.. :