مینِرا
مدیر تالار مشاوره+ مقاله نویس
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد
ژورنالیست
مشاور
تیمتعیینسطح
نویسنده نوقلـم
وقتی اولین بار تصمیم گرفتم در مورد کلیشههای متداولِ رمانها بنویسم، صدای یه نویسندهی عصبانی که به افرادش آماده باش میداد رو شنیدم و وقتی برگشتم بیشتر از صدها اسلحه کلاشنیکف به سمتم نشونه گرفته شده بودند.
من هم ابروم رو بالا انداختم و در حالی که موسیقی متن فیلمهای وسترن در حال پخش بود و یه شاخه گندم تو دهنم بود جلیقهی گاو چرونیم رو صاف کردم و تپانچههام رو کشیدم بیرون و تو چشمهاشون زل زدم.
سرهنگ نویسنده گفت:
- دست از سر سبک نوشتن ما بردار کابوی! وگرنه باید با عواقبش رو به رو بشی!
- بنگ بنگ بنگ...
شلیک، جواب من و بچههای کافه ژورنال به حرفهای سرهنگ بود. من که فقط شلیک میکردم، @آسِمان؛ که با اون اسلحهی طلایی حتی وسط میدون هم دلبری میکرد، @Zizi که با اسب سفیدش داشت سعی میکرد گرد و خاک کنه، و @zhina که تشویق میکرد و سوت میزد (چون ملکهست نمیتونه شخصاً بجنگه) و بقیه بچهها که بزن و بکوبی راه انداخته بودن بیا و ببین!
در نهایت، به عنوان کابویهای موفق از جنگ بیرون اومده، کلاههای تک تکشون رو جمع کردیم تا بذاریم بالا شومینه (این رو با لحن گاوچرونی بخونید)
و در نتیجه امروز و این جا، ما قراره ضمن جشن گرفتن پیروزیمون با شیر پاکتی (آبجو مجاز نیست) و نون گندم (نون ذرت نداریم) نگاهی بندازیم به موجودات عجیبالخلقهای که زیر سایهی سرهنگ به سمتم اسلحه گرفته بودن و ببینیم که چرا و چه طور این مخلوقات عجیب، تصمیم گرفتن این طوری بنویسن...
من هم ابروم رو بالا انداختم و در حالی که موسیقی متن فیلمهای وسترن در حال پخش بود و یه شاخه گندم تو دهنم بود جلیقهی گاو چرونیم رو صاف کردم و تپانچههام رو کشیدم بیرون و تو چشمهاشون زل زدم.
سرهنگ نویسنده گفت:
- دست از سر سبک نوشتن ما بردار کابوی! وگرنه باید با عواقبش رو به رو بشی!
- بنگ بنگ بنگ...
شلیک، جواب من و بچههای کافه ژورنال به حرفهای سرهنگ بود. من که فقط شلیک میکردم، @آسِمان؛ که با اون اسلحهی طلایی حتی وسط میدون هم دلبری میکرد، @Zizi که با اسب سفیدش داشت سعی میکرد گرد و خاک کنه، و @zhina که تشویق میکرد و سوت میزد (چون ملکهست نمیتونه شخصاً بجنگه) و بقیه بچهها که بزن و بکوبی راه انداخته بودن بیا و ببین!
در نهایت، به عنوان کابویهای موفق از جنگ بیرون اومده، کلاههای تک تکشون رو جمع کردیم تا بذاریم بالا شومینه (این رو با لحن گاوچرونی بخونید)
و در نتیجه امروز و این جا، ما قراره ضمن جشن گرفتن پیروزیمون با شیر پاکتی (آبجو مجاز نیست) و نون گندم (نون ذرت نداریم) نگاهی بندازیم به موجودات عجیبالخلقهای که زیر سایهی سرهنگ به سمتم اسلحه گرفته بودن و ببینیم که چرا و چه طور این مخلوقات عجیب، تصمیم گرفتن این طوری بنویسن...
آخرین ویرایش: