وقتی اولین بار تصمیم گرفتم در مورد کلیشههای متداولِ رمانها بنویسم، صدای یه نویسندهی عصبانی که به افرادش آماده باش میداد رو شنیدم و وقتی برگشتم بیشتر از صدها اسلحه کلاشنیکف به سمتم نشونه گرفته شده بودند.
من هم ابروم رو بالا انداختم و در حالی که موسیقی متن فیلمهای وسترن در حال پخش بود و یه شاخه گندم تو دهنم بود جلیقهی گاو چرونیم رو صاف کردم و تپانچههام رو کشیدم بیرون و تو چشمهاشون زل زدم.
سرهنگ نویسنده گفت:
در نهایت، به عنوان کابویهای موفق از جنگ بیرون اومده، کلاههای تک تکشون رو جمع کردیم تا بذاریم بالا شومینه (این رو با لحن گاوچرونی بخونید)
و در نتیجه امروز و این جا، ما قراره ضمن جشن گرفتن پیروزیمون با شیر پاکتی (آبجو مجاز نیست) و نون گندم (نون ذرت نداریم) نگاهی بندازیم به موجودات عجیبالخلقهای که زیر سایهی سرهنگ به سمتم اسلحه گرفته بودن و ببینیم که چرا و چه طور این مخلوقات عجیب، تصمیم گرفتن این طوری بنویسن...
من هم ابروم رو بالا انداختم و در حالی که موسیقی متن فیلمهای وسترن در حال پخش بود و یه شاخه گندم تو دهنم بود جلیقهی گاو چرونیم رو صاف کردم و تپانچههام رو کشیدم بیرون و تو چشمهاشون زل زدم.
سرهنگ نویسنده گفت:
- دست از سر سبک نوشتن ما بردار کابوی! وگرنه باید با عواقبش رو به رو بشی!
- بنگ بنگ بنگ...
در نهایت، به عنوان کابویهای موفق از جنگ بیرون اومده، کلاههای تک تکشون رو جمع کردیم تا بذاریم بالا شومینه (این رو با لحن گاوچرونی بخونید)
و در نتیجه امروز و این جا، ما قراره ضمن جشن گرفتن پیروزیمون با شیر پاکتی (آبجو مجاز نیست) و نون گندم (نون ذرت نداریم) نگاهی بندازیم به موجودات عجیبالخلقهای که زیر سایهی سرهنگ به سمتم اسلحه گرفته بودن و ببینیم که چرا و چه طور این مخلوقات عجیب، تصمیم گرفتن این طوری بنویسن...
آخرین ویرایش: