به نام خدا
داستان کوتاه مرگ ماهی
نویسنده: زینب هادی مقدم کاربر کافه نویسندگان
ژانر: اجتماعی، روانشناسی
ناظر: @ماشاگانا
جلد اثر:

سخن نویسنده:
داستان مرگ ماهی با هدف آگاهی و بیداری دختران زیبای سرزمینم، ایران عزیز نگاشته شده و هیچ کپی برداری از حادثه یا اتفاق مشابهی که برای شخصیت اصلی داستان رخ داده، انجام نشده است؛ صحنههای داستان زائده ذهن نویسنده و به دور از هرگونه اتفاقات غیراخلاقی میباشد.
امیدوارم از مطالعه داستان لذت ببرید.
خلاصه:
ماهی قرمز داخل تنگ بلور را دیدهای؟! او در پی نشاندن لبخندی کوتاه، مدام به ساز این دنیا میرقصد! جنبش او که توقف میابد، مرگ در او نفس خواهد کشید.
مهوا دختری سرشار از احساسات دخترانه، در آخرین روزهای سال با اتفاقی هولناک مواجه میشود؛ اتفاقی که جوانی و آرزوهای او را با تهدید مواجه خواهد کرد.
مقدمه:
جوانیام به پای افکار منفی نوسان یافتهی اطرافم بر باد رفت؛ آن روز که دری نایاب بودم، در حصار تنگ گفتوگوها اسیر شدم؛ دیوار اسارتم راه رشد و بالندگیام را بست و من را اسیر دخمهی سکوت و تنهایی کرد؛ آن گاه که پیکره تنهایی بر وجودم نقش بست و معنای اسارت درون را دریافتم، فهمیدم که ارزش جوانیام را به پای حرف های ریز و درشت اطرافیان بر باد دادهام؛ آن زمان بود که دیگر احساسات تازه جوانه زدهام با دریافت روح پژمردهام، خفتند و من را تا ابد در خواب عمیق غفلت سوق دادند.
داستان کوتاه مرگ ماهی
نویسنده: زینب هادی مقدم کاربر کافه نویسندگان
ژانر: اجتماعی، روانشناسی
ناظر: @ماشاگانا
جلد اثر:

سخن نویسنده:
داستان مرگ ماهی با هدف آگاهی و بیداری دختران زیبای سرزمینم، ایران عزیز نگاشته شده و هیچ کپی برداری از حادثه یا اتفاق مشابهی که برای شخصیت اصلی داستان رخ داده، انجام نشده است؛ صحنههای داستان زائده ذهن نویسنده و به دور از هرگونه اتفاقات غیراخلاقی میباشد.
امیدوارم از مطالعه داستان لذت ببرید.
خلاصه:
ماهی قرمز داخل تنگ بلور را دیدهای؟! او در پی نشاندن لبخندی کوتاه، مدام به ساز این دنیا میرقصد! جنبش او که توقف میابد، مرگ در او نفس خواهد کشید.
مهوا دختری سرشار از احساسات دخترانه، در آخرین روزهای سال با اتفاقی هولناک مواجه میشود؛ اتفاقی که جوانی و آرزوهای او را با تهدید مواجه خواهد کرد.
مقدمه:
جوانیام به پای افکار منفی نوسان یافتهی اطرافم بر باد رفت؛ آن روز که دری نایاب بودم، در حصار تنگ گفتوگوها اسیر شدم؛ دیوار اسارتم راه رشد و بالندگیام را بست و من را اسیر دخمهی سکوت و تنهایی کرد؛ آن گاه که پیکره تنهایی بر وجودم نقش بست و معنای اسارت درون را دریافتم، فهمیدم که ارزش جوانیام را به پای حرف های ریز و درشت اطرافیان بر باد دادهام؛ آن زمان بود که دیگر احساسات تازه جوانه زدهام با دریافت روح پژمردهام، خفتند و من را تا ابد در خواب عمیق غفلت سوق دادند.
آخرین ویرایش توسط مدیر: