اختصاصی یادگارِ کتاب از سارا مرتضوی

نام کتاب: شب‌های روشن
داستایوفسکی
تاریخ شروع: ۲۶ مرداد ۱۴۰۴

1. شب اول: راوی، مردی تنها و خیال‌پرداز که همیشه در سن‌پترزبورگ پرسه می‌زند، در یکی از قدم‌زدن‌هایش با دختری جوان به نام ناستنکا آشنا می‌شود. او در حالی گریه می‌کرد که راوی به کمکش می‌رود. بین‌شان اعتماد اولیه شکل می‌گیرد
2. شب دوم: ناستنکا ماجرای زندگی‌اش را تعریف می‌کند: او با مادربزرگش زندگی می‌کند و عاشق مستأجری شده که قبلاً در خانه‌شان زندگی می‌کرده. آن مرد قول داده بود که بعد از یک سال برگردد و با او ازدواج کند. حالا ناستنکا هر روز منتظر اوست. راوی با دلسوزی به داستانش گوش می‌دهد و همراهش می‌شود.
3. شب سوم: راوی که به شدت دل‌بسته‌ی ناستنکا شده، همچنان به او کمک می‌کند تا منتظر بازگشت معشوق باشد. خودش در دل آرزو می‌کند که شاید او را دوست داشته باشد، اما چیزی نمی‌گوید.
4. شب چهارم: رابطه‌ی صمیمانه‌تری میان‌شان شکل می‌گیرد. ناستنکا به راوی دلگرمی و امید می‌دهد، حتی جایی می‌گوید اگر معشوقش بازنگردد، شاید او بتواند با راوی باشد. این حرف دل راوی را سرشار از شادی می‌کند. اما ناگهان در پایان همان شب، ناستنکا در خیابان با معشوق واقعی‌اش رو‌به‌رو می‌شود. او بازگشته است! ناستنکا با خوشحالی به سوی او می‌رود و راوی تنها می‌ماند.
5. صبح فردا: راوی با اندوه نامه‌ای از ناستنکا دریافت می‌کند. او از راوی به‌خاطر مهربانی و همراهی‌اش سپاسگزاری کرده و می‌گوید هرگز لطفش را فراموش نخواهد کرد. راوی در پایان داستان میان اندوه و نوعی آرامش تلخ قرار می‌گیرد: او برای نخستین بار عشق را لم*س کرده، هرچند زود از دست رفته است.
چرا اسمش «شب‌های روشن»؟
داستان در فصل تابستان سن‌پترزبورگ رخ می‌دهد، زمانی که پدیده‌ی طبیعی به نام شب‌های سفید (White Nights) اتفاق می‌افتد: خورشید خیلی دیر غروب می‌کند و آسمان تقریباً تاریک نمی‌شود.
این روشنی شب‌ها حال و هوایی رؤیایی و غیرواقعی به شهر می‌دهد، درست مثل حال و هوای ذهنی راوی که میان رؤیا و واقعیت سرگردان است.
«شب‌های روشن» استعاره‌ای است از لحظه‌های کوتاه و روشنِ زندگی او؛ چند شبی که عشق، امید و ارتباط واقعی را تجربه می‌کند، پیش از آن‌که دوباره به تاریکی تنهایی‌اش برگردد.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
عقب
بالا پایین