ممنونم![]()
اینم قهوی شما نوش جان![]()
به تلخی جونم چسبید:)
ممنونم![]()
اینم قهوی شما نوش جان![]()
نوش جانممنونم
به تلخی جونم چسبید:)
من از قصر خیلی خوشم میادممنونم از همگی
خب اول شما شروع کنید
مغازهی خودک*شی همواره بهم احساس زرد بودن و شعاری بودن میداد با وجود ایدهی اولیهی فوقالعادشمن کتاب مغازه خودک*شی رو خوندم و به نظر خیلی جالب و قشنگه.
نه متاسفانه نخوندممن از قصر خیلی خوشم میاد
خوندینش؟
و شبهای روشنم باعث میشه احساس شرم نیابتی کنم:/
این کتاب رو منم خوندم، خوشم اومدمن کتاب مغازه خودک*شی رو خوندم و به نظر خیلی جالب و قشنگه.
اوه، میشه بدونم چرا؟مغازهی خودک*شی همواره بهم احساس زرد بودن و شعاری بودن میداد با وجود ایدهی اولیهی فوقالعادش
این خیلی خوبهنه متاسفانه نخوندم
اما توضیحاتش رو که خوندم با سلایقم جور در میاد
این کتاب رو منم خوندم، خوشم اومد
من کتابهای زیاد با هر فرهنگ و سلایقی میخونم
یعنی خودم رو فقط به یک سبک خاص محدود نمیکنم
حتی مدتی قبل سمفونی مردگان رو خوندماین خیلی خوبه
من تعریف رو شنیدم خیلی دوست دارم بخونمشحتی مدتی قبل سمفونی مردگان رو خوندم
خیلی گیج کننده بود برام، اما تا جایی میتونست گیج کننده باشه که نخوای با عمق حواست بخونی!
سبک خوبی داشت، اون سبک «حسی» یه سبک مجزا از مابقی داستانهاست که کار هرکسی نیست. یعنی حسی نوشتن، خیلی سخته. فکرش رو کن... نویسنده هر لحظه که هرجا رو دوست داشت مینوشت!
یعنی از نوجوانی، میرفت به پیری، از پیری شخصیت میرفت به کودکی و...
هرجا، حسش اون رو میطلبید، میرفت و مینوشت