مشاوره مشاوره‌ی توصیفات

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع مینِرا
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
وارد یکی از خانه‌های تاریک شد. به سختی می‌توانست ببیند، اما می‌توانست ترک‌های دیوار را ببیند. به فاصله‌ی گرداندن نگاهی، چشمش به تابلوی نقاشی‌ای افتاد که در خاک فرو نشسته بود. گویی می‌خواست بگوید این خانه فقط تاریک نیست، بی روح است و فاقد انرژی حیات.
تاریکی و فقدان زندگی؛ نمی‌دانست کدام را علت و کدام را معلول بداند. پس برای روشن کردن موضوع و همچنین روشن کردن خانه، از کنار مبل‌های زوار در رفته و نیمه سوخته گذشت و آتش را در آتشدان برافروخت.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
وارد یکی از اتاق‌های خانه شد. اتاق در نیمه تاریکی به سر برده بود و تنها منشاء نورانی‌اش شمع‌های روشن بودند. سرش را چرخاند و نگاهش روی تخت وسط اتاق قفل شد.تختی که از نگین‌های زمردی تزئین شده بود و تاج سیاه و بلندی داشت و با روتختی قرمز ساده و با آرامش چشم چرخواند و انگشتش را روی دیوار کرمی رنگ کشید و به جلو حرکت کرد و صدای قدم‌هایش به اتاق جان بخشیده و به پرده حریر قرمز که بر اثر باد به رقص در آورده را در مشتش گرفت و لبخندی زد.
 
وارد یکی از اتاق‌های خانه شد. اتاق در نیمه تاریکی به سر برده بود و تنها منشاء نورانی‌اش شمع‌های روشن بودند. سرش را چرخاند و نگاهش روی تخت وسط اتاق قفل شد.تختی که از نگین‌های زمردی تزئین شده بود و تاج سیاه و بلندی داشت و با روتختی قرمز ساده با آرامش چشم چرخوند و انگشتش را روی دیوار کرمی رنگ کشید و به جلو حرکت کرد و صدای قدم‌هایش به اتاق جان بخشیده و به پرده حریر قرمز که بر اثر باد به رقص در آورده را در مشتش گرفت و لبخندی زد.
این چطوره؟
 
وارد یکی از اتاق‌های خانه شد. اتاق در نیمه تاریکی به سر برده بود و تنها منشاء نورانی‌اش شمع‌های روشن بودند. سرش را چرخاند و نگاهش روی تخت وسط اتاق قفل شد.تختی که از نگین‌های زمردی تزئین شده بود و تاج سیاه و بلندی داشت و با روتختی قرمز ساده و با آرامش چشم چرخواند و انگشتش را روی دیوار کرمی رنگ کشید و به جلو حرکت کرد و صدای قدم‌هایش به اتاق جان بخشیده و به پرده حریر قرمز که بر اثر باد به رقص در آورده را در مشتش گرفت و لبخندی زد.
قطعاً از اولی بهتره ولی یه ذره باید روی احساسات قاطی کردن بهش کار کنی. اون جوری دیگه عالی میشه.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
ولی من الآن من دقت کردم، تو یه مشکل دیگه هم به جز توصیف و علائم نگارشی داری عزیزم. من متوجه شدم تو نقش دستوری کلمات رو جا به جا استفاده می‌کنی.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
با پای راستش چرخید و با پایش ضربه‌ای به کف کاشی‌ بره*نه زد و مستانه خندید؛ گویا دیوانه شد. نگاهش به میز آرایشی افتاد که به رنگ تاریکی و به رنگ آسمان سیاه رنگ شده
 
ولی من الآن من دقت کردم، تو یه مشکل دیگه هم به جز توصیف و علائم نگارشی داری عزیزم. من متوجه شدم تو نقش دستوری کلمات رو جا به جا استفاده می‌کنی.
منظورت از جمله بندی؟
 
وارد یکی از اتاق‌های خانه شد. اتاق در نیمه تاریکی به سر برده بود و تنها منشاء نورانی‌اش شمع‌های روشن بودند. سرش را چرخاند و نگاهش روی تخت وسط اتاق قفل شد.تختی که از نگین‌های زمردی تزئین شده بود و تاج سیاه و بلندی داشت و با روتختی قرمز ساده و با آرامش چشم چرخواند و انگشتش را روی دیوار کرمی رنگ کشید و به جلو حرکت کرد و صدای قدم‌هایش به اتاق جان بخشیده و به پرده حریر قرمز که بر اثر باد به رقص در آورده را در مشتش گرفت و لبخندی زد.
وارد یکی از اتاق‌های خانه شد. اتاق در نیمه تاریکی به سر می‌برد و تنها منشاء نورش شمع‌های روشن بودند. سرش را چرخاند و نگاهش روی تخت وسط اتاق قفل شد.تختی که  با نگین‌های زمردی تزئین شده بود و تاج سیاه و بلندی داشت و با رو تختی قرمز ساده و با آرامش چشم چرخواند و انگشتش را روی دیوار کرمی رنگ کشید و به جلو حرکت کرد و صدای قدم‌هایش به اتاق جان بخشیده و به پرده حریر قرمز که بر اثر وزش باد به رقص در آمده بود را در مشتش گرفت و لبخندی زد.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: marym
عقب
بالا پایین