نظارت همراه رمان وارث نفرین | ناظر: Tiam.R

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Blu moon
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یک پارت جدید
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tiam.R
صدای هومن رو از دور شنیدم‌؛ سرم رو چرخوندم و دیدم که از دور داره به سرعت به سمت من میاد. یک لحظه خوشحال شدم که حداقل با وجود هومن دیگه دست اون مرد به من نمی‌رسه. صدای اون مرد برای لحظه ای قطع شد ولی سوزشی پشت کتف چپ خودم احساس کردم. خواستم واکنش نشون بدم اما اون مرد رفته بود‌؛ یه جورایی غیب‌‌ شده بود.
هومن بالاخره رسید بالای سرم؛ دست راست من رو گرفت تا سرپا بشم. بعد از این‌که کمک کرد تا گرد و خاک رو از لباس سر تا سر مشکی خودم بتکونم، بی سوالی معروفش رو شروع کرد.
هومن‌ :
ـ دو دقیقه نبودم چیکار کردی با خودت؟ چرا خم شده بودی روی زمین؟ چرا حرف نمیزنی؟ یه چیزی بگو خب، چرا لال شدی؟.
-‌ وای هومن چقدر فک می‌زنی مغزم رفت، دو دقیقه لال شو من بتونم تمرکز کنم.
هومن دستم رو ول کرد، چهره‌ش دمغ شد و چند قدم رفت عقب.
هومن :
ـ من رو بگو واسه کی دارم نگران میشم، لیاقت خوبی من و نداری اصلا.
رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و گفتم:
-‌ باشه حالا قهر نکن، یه سوال ازت بپرسم، نمی‌خندی بهم؟
درجا نیشش تا بناگوش باز شد و کلا یادش رفت برای چی ناراحت شده‌؛ برگشت سمت من و جفت دستاش رو به کمرش بند کرد.
هومن :
ـ می‌شنوم.
-‌ میگم داشتی می‌اومدی از دور کسی رو ندیدی سمت من؟ دشداشه بلند سفید تنش بود و یه قیافه عجیب غریب داشت.
هومن :
ـ ده دقیقه تنهات گذاشتم چیزخورت کردن؟
با مشت، آروم به کتفش زدم که باعث شد یک قدم تکون بخوره و بره عقب.
-‌ مگه من بچه‌م‌ بخوان چیزخورم بکنن، نترس هنوز سالمم، جواب من رو بده.
هومن انگشت اشاره‌اش رو دو دور کنار سرش چرخوند:
هومن :
ـ بعید می‌دونم ولی باشه، نه ندیدم کسی رو؛ راه بیفت بریم بابام زنگ زده ماشین رو می‌خواد.
در حین رفتن به سمت ماشین، چند باری سرم رو چرخوندم تا دوباره محوطه رو چک کنم اما چیزی دیگه نبود و منم بی‌خیالش شدم. هومن من رو برد سمت خونه و خودش رفت تا ماشین رو به پدرش تحویل بده. کم‌کم آفتاب داشت غروب می‌کرد و هوا گرگ و میش بود. خواستم کلید خونه رو از جیب شلوارم دربیارم که یادم افتاد آخرین بار اون خدابیامرز، کلید رو ازم گرفته بود تا به من بفهمونه هروقت میام قبلش زنگ خونه رو بزنم. سرما کم‌کم داشت می‌رفت تو وجودم‌ و به طور ناخودآگاه دو سه بار طولانی زنگ آیفون رو فشار دادم. بدون اینکه کسی جواب بده در باز شد و سریع وارد شدم. خونه ما یا بهتره بگم ارث بابام حیاط بزرگی داشت و با درخت های زیاد که اکثرا به دیوار چسبیده بودن، احاطه شده بود. دستشویی گوشه حیاط رو پدربزرگم ساخته بود و طبق خاطره‌ای که وقتی بچه بودم ازش داشتم، همیشه یه چاقو ضامن دار تو جیبش می‌ذاشت تا برسه به اون قسمت حیاط و متاسفانه این عادتش به بابای من هم ارث رسیده بود، حتی با وجود اینکه توی خود خونه هم دستشویی بود، باز هم می‌رفت اون گوشه حیاط. وسط حیاط حوض کوچیکی بود که همیشه توش ماهی قرمز بود البته به جز زمستون که برف شدید می‌بارید. کل چراغ‌های خونه روشن بود و صدای جاروبرقی واضح می‌اومد. چند ضربه کوتاه به در زدم و وارد شدم. فرزانه در حال جارو کشیدن بود و با اشاره‌ای که کرد متوجه شدم مامان هم داخل آشپزخانه مشغول تمیزکاریه. حوصله سوال‌های مامان رو نداشتم پس راه افتادم به سمت اتاقم. سمت راست من راهرو درازی بود که اتاق‌های زیادی داشت و یه جورایی کل اعضای خانواده هر کدوم یک اتاق اختصاصی داشتیم و انتهای اون راهرو راه‌پله بود برای رفتن به پشت بام. البته که روی پله‌ها یک جورایی وسایل اضافی رو گذاشته بودیم و اگه حواست نمی‌بود صدای شکستن وسیله در اثر برخورد با زمین باعث می‌شد عصبانیت مامان دو چندان بشه.
همه‌ی پارت‌ها چک شد مشکل خاصی نبود.
موفق باشید.
 
سلام تیام جان😁
پارت جدید
 
  • rose
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tiam.R
با سلام چک شد.
سعی کن دیالوگ‌ها را درست بنویسید.
۱: مثال:
نگین:
ـ کجا...
۲: با اجازتون من یک قسمت از متن رو تغییر دادم چون به نظر خیلی پیچیده کرده بودین.
قسمت در دو قدمی من (خود متن رو یادم نیست)
 
یک پارت
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tiam.R
چک شد.
 
چک شد
 
عقب
بالا پایین