در حال تایپ داستانک قاضی حکم صادر نکن | marym

marym

تدوینگر آزمایشی
منتقد
رمان‌خـور
نویسنده نوقلـم
مقام‌دار آزمایشی
پرسنل کافه‌نـادری
نوشته‌ها
نوشته‌ها
444
پسندها
پسندها
4,516
امتیازها
امتیازها
258
سکه
2,504






« بنام عشق »
داستانک: قاضی حکم صادر نکن
ژانر: اجتماعی
اثر: مریم فواضلی «marym»
دیباچه:
پشت سلول‌های سرد و بی‌روح، دنیایی از ناگفته‌ها و رازهای نهفته است. در دل این سلول گفتنی‌های دفن شده است؛ و خونی که بر زمین ریخته شده، تنها نشانه خشونت و بی‌عدالت است.
 
آخرین ویرایش:
‌‌
•°•● به نام خالق شکوفه‌های شعرِ زندگی ●•°•

i10198_2d5e13_25IMG-20241225-114904-140.jpg


‌‌

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب «انجمن کافه نویسندگان» برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!

پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه‌ی تایپ آثار ادبی در«انجمن کافه نویسندگان» با دقت مطالعه کنید.

‌‌‌

| قوانین تایپ داستانک |


شما می‌توانید پس از 5 پست درخواست جلد بدهید.


| درخواست جلد برای آثار |


همچنین شما می‌توانید پس از 6 پست درخواست کاور تبلیغاتی بدهید.
‌‌


| درخواست کاور تبلیغاتی |


پس از گذشت حداقل 7 پست از داستانک، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد داستانک بدهید. توجه داشته باشید که داستانک های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.


| درخواست نقد داستانک |


پس از 7 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.


| درخواست تگ برای داستانک |

‌‌
همچنین پس از ارسال 10 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود... .



| اعلام اتمام آثار ادبی |


اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود... .
‌‌

| درخواست انتقال به متروکه |



قلمتان سـ🍃ــبز


«مدیریت تالار ادبیات»

‌‌‌‌‌
 
نگاهش به چادر سیاه مادرش افتاد، چادری که حالا به نمادی از غم و اندوه تبدیل شده بود. در آن لحظه، شرم و عذاب وجدان مانند وزنه‌ای سنگین بر دوش او نشسته بود. سرش را به آرامی پایین انداخت، گویی که می‌خواست از نگاه‌های پر از سوال و درد مادرش فرار کند.
چشم‌هایش، که روزگاری پر از شوق و امید بودند، حالا به زمین دوخته شده بودند و نمی‌توانستند به چشمان مادرش که در آن چادر سیاه پنهان شده بود، نگاه کنند. مادرش، زنی که همیشه با عشق و فداکاری در کنار او بود، حالا در یک شب، به ناگاه پیر شده بود.
قاضی با صدای بلندی ادامه داد:
- آقای مرتضی رحمتی متولد ۱۳۷۱ از شهرستان اهواز. جرم؛ قتل همسر با ضربه‌های متعدد در ناحیه شکم و سینه با چاقوی ضامن دار.
قاضی عینکش را جابه‌جا کرد و انگشتش را روی ل*ب‌هایش کشید، گویی در تلاش بود تا افکارش را مرتب کند. چشم‌هایش ریز شدند و به رحمت نگاه کرد، نگاهی که در آن ترکیبی از قدرت و غم نهفته بود.
ترس از نگاه قاضی در چهره‌ی رحمتی به وضوح خوانده می‌شد. دست‌های لرزانش آرام نمی‌گرفتند؛ گاهی بر روی میز می‌گذاشت و گاهی با ضربات آرامی بر روی پاهایش می‌زد. پای سمت چپش به شدت می‌لرزید، گویی که تمام وجودش در تلاش بود تا از این لحظه‌ی پرتنش فرار کند. این لرزش‌ها نه تنها نشانه‌ای از اضطراب او بود، بلکه نشان‌دهنده‌ی بار سنگینی بود که بر دوش می‌کشید.
قاضی، او به خوبی می‌دانست که در این اتاق، هر کلمه و هر حرکت می‌تواند سرنوشت یک انسان را تغییر دهد. او با دقت به جزئیات توجه می‌کرد و هر حرکتی را زیر نظر داشت. در حالی که رحمتی سعی می‌کرد از استدلال‌های ظاهری خود دفاع کند، قاضی با نگاهی تیزبین و تحلیل‌گر به او گوش می‌داد.
مضطرب به مادرش نگاه کرد، چهره‌اش پر از نگرانی و درد بود. مادر پیرش، زنی که سال‌ها با فداکاری و عشق در کنار او بود، حالا چند ماهی راه زندان و دادگاه کرده بود.
زمان به سرعت می‌گذشت، اما مادرش به طرز عجیبی پیرتر و شکسته‌تر به نظر می‌رسید. مرتضی از مادرش چشم برداشت و به قاضی نگاه کرد. قاضی، مردی با چهره جدی و موقر، درحالی که عینکش را به چشم زده بود، به او نگاه می‌کرد. مرتضی با صدایی لرزان گفت:
- در خونه‌م با مرد غریبه‌ بود و زیر سقف خونه‌م به من خیانت کرد.
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین