همگانی چالش "اگر هنرمند بودم..."

اگر یک کوچه‌ی خلوت بودم، پر از سکوت و راز در دل شب‌ها زندگی می‌کردم. قدم‌های آهسته‌ی عابران را به آغو*ش می‌کشیدم، صدای خنده‌های دورادور را می‌شنیدم و باران را در چکمه‌های پایم حس می‌کردم. بی‌خبر از دنیای بیرون، در دل خاطرات پنهان می‌شدم که عطر زندگی را در خود داشت.
 
اگر یک دلتنگی بودم، در گوشه‌ای از دل‌ها جا می‌گرفتم و برای خاطره‌های تلخ و شیرین سوگواری می‌کردم. در اندیشه‌های ناتمام سفر می‌کردم و سایه‌ی گذشته را با خود می‌کشیدم. آنگاه که دل‌ها شکسته بودند، پرچم امید را در گوشه‌ای ناتمام برمی‌افراشتم.
 
اگر یک پنجره بودم، به دنیای بیرون نگاهی می‌انداختم و رازهای درون را با نور خورشید در هم می‌آمیختم. باران را بر روی شیشه‌های خود تجزیه می‌کردم و پرواز پرندگان را در آغو*ش می‌گرفتم. دیدن زندگی به شکلی جدید برایم عطر و مزه‌ای تازه به ارمغان می‌آورد.
 
اگر یک رنگ بودم، در پالت زندگی پراکنده می‌شدم و تأثیراتم را بر روح‌ها باقی می‌گذاشتم. آبی آسمانی آرامش را می‌نواخت؛ زرد خورشید امید را می‌تاباند؛ و قرمز عشق را در دل‌ها شعله‌ور می‌کرد. هر کدام از من داستانی ناپیدا بود که در هر لحظه از زندگی نقشی ایفا می‌کرد.
 
اگر یک حافظه‌ی قدیمی بودم، جای جای خانه را می‌بو*سیدم و می‌گذاشتم تا همیشه تصویرش در من بماند. خانه‌ای که تو را در روز‌های بارانی پناه می‌داد و تو از پسِ آن در انتظاری بودی.
 
اگر یک حافظه قدیمی بودم تو را پاک می‌کردم تا دیگر به یادت نیاورم. تو را در آن روز های خوب و بد دفن می‌کردم تا در نبودت این همه بی تابی نکنم
 
اگر یک بیت شعر بودم، تو را به علاقه همیشگی‌ زنی حواله می‌کردم که بتوانی تا ابد با او در یک قاب عکس لبخند بزنی.
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
اگر یک دلتنگی بودم، از شدت سرمای درونم تمام رویاهای با تو بودن را در آغو*ش می‌گرفتم تا همیشه گرم بمانم؛ همیشه گرم و زنده!
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Farzane
اگر یک رویا بودم، یک شب می‌آمدم به خوابت
خستگی‌هایت را ب‌غل می‌کردم و‌ با خودم می‌بردم
شاید رویای شیرینی نباشم ولی تمام سعی‌ام را می‌کردم تا بعد از بیدار شدن، آرامش داشته باشی...
 
اگر یک دلتنگی بودم، فقط حال تو را می‌پرسیدم. نه احوال دیگری نه کار دیگری برایم مهم نبود. تنها و تنها تو!
 
عقب
بالا پایین