اگر یک کوچهی خلوت بودم، پر از سکوت و راز در دل شبها زندگی میکردم. قدمهای آهستهی عابران را به آغو*ش میکشیدم، صدای خندههای دورادور را میشنیدم و باران را در چکمههای پایم حس میکردم. بیخبر از دنیای بیرون، در دل خاطرات پنهان میشدم که عطر زندگی را در خود داشت.