دفترچه خاطرات [ دفترچه خاطرات سارا مرتضوی ]

۱۰ مهر ۱۴۰۴
امروز از توی مسیر اصلی زدیم تو خاکی و کنار زمین‌هایی که داشتن درو میکردن



چند تا بچه افغانی اونجا بودن و داشتن بازی میکردن، از اونجایی که من نژادپرست نیستم باهاشون مثل بقیه مردم رفتار کردم، یکی ۱۳ ساله، ۷ ساله، ۱۱ ساله و کوچکترینشون ۴ سالش بود که خیلی خوش اخلاق و پر انرژی بود و حسین هم ازش خوشش اومده بود
از تیپ و لاغریشون معلوم بود وضعیت خوبی ندارن، از قضا همسایه‌اشون هم افغانی بود ولی وضع بهتری داشت.
پسره ک ۱۳ سالش بود ولی خیلی لاغر بود با ناراحتی گفت، ما افغانی هستیم و من واکنشی نشون ندادم فقط بهش لبخند زدم
نیم ساعتی اونجا بودم و باهاشون حرف زدم.
 
۲۱ مهر ۱۴۰۴
بالاخره یه زمان پیدا کردم که بنویسم
حسین بزرگتر شده و دستش رو به مبل و صندلی میگیره و میره، کشوها رو میکشه و هر چی توشه رو بیرون میریزه
بهتر میتونه با قاشق غذا بخوره، دندون نیشش درومده و کلا داره تلاش میکنه بی‌ایسته
رقصیدنش خیلی با مزه است، یه پاش رو زانو بالا و پایین میکنه
بابا، مامان، گل برق، هلو،آلو هندونه، نه، عمه، ننه، شیر، سیب و ... تا حدودی میگه
وقتی می‌خواد پیف کنه میره یه گوشه اتاق انگار دوست نداره کسی ببینمش و بعد میاد به من و باباش میگه آبو
این کارش خیلی برام جالبه

به وقت یک سال و دو ماه و ۱۵ روز
 
هوا کم کم داره سرد میشه و حسین حاضر نیست کلاه سرش بذاره
امروز رکورد شکوندم و یه مسیر طولانی تر رفتیم.
کنار آبنما که نشستین یه دختر بچه گریه می‌کرد صداش زدن با داداشش اومد پیشمون
حسین ازش خوشش اومده بود و بهش یه چیزهایی میگفت، اسم دختر سونیا بود و ۳ سالش بود البته خودش می‌گفت دو.
از حسین یخیلی خوشش اومده بود هی نازش می‌کرد و میبوسیدش
گریه‌اش بند اومده بود . داداشش ۱۳ سالش بود.
خلاصه که با حسین دوست شده بود و حسین هم هس بهش خوراکی‌های دستش رو تعارف می‌کرد
بچه‌م دست و دلباز و خوش خنده است.
عمدی هر روز میبرمش بیرون و پارک نمیبرمش و عمدی با آدم های مختلف حرف میزنم تا ببینه.
 
۲۶ مهر

از کارهای عجیب همسر جان این بود که ما پنجشنبه رفتیم تخته فولاد و پاتوق همسر تکیه کازرونی. خداروشکر کالسکه حسین رو آورده بودیم و من و اون دوتایی دور حیاط چرخیدیم
دیدم چندتا اتاق که درش همیشه بسته بود بازه و شلوغه ، خودم جا دادم میون جمعیت و دیدم قسمت حمام و پاشویه است که عکسش رو میذارم تو قسمت عکس‌هام و یه اتاق که یه حوض وسطش بود خیلی هم خنک بود، بعد دیدم یه حاج اقاقیی داره یه چیزهایی می‌گی از عارف‌هایی که اونجا دفن بودن و می‌گفت یکیشون ۱۰ دقیقه میخوابه شروع میکرده به مطالعه و وقتی خسته می‌شده میخوابیده ده دقیقه و دوباره بلند می‌شده برای مطالعه
خوشم اومد چسبیدم یه گروه که میگفتن خادم الرضا هستن ،ینی خادمین امام رضا که اصفهانی هستن،
بعد رفتیم یه خونه وسط تخته فولاد به اسم عکاس خانه تخته فولاد من نتونستم عکس‌ها رو ببینم چون ممیتونستم حسین رو تنها بذارم و بعد رفتیم خونه میرفندرسکی
 
۲۶ مهر

از کارهای عجیب همسر جان این بود که ما پنجشنبه رفتیم تخته فولاد و پاتوق همسر تکیه کازرونی. خداروشکر کالسکه حسین رو آورده بودیم و من و اون دوتایی دور حیاط چرخیدیم
دیدم چندتا اتاق که درش همیشه بسته بود بازه و شلوغه ، خودم جا دادم میون جمعیت و دیدم قسمت حمام و پاشویه است که عکسش رو میذارم تو قسمت عکس‌هام و یه اتاق که یه حوض وسطش بود خیلی هم خنک بود، بعد دیدم یه حاج اقاقیی داره یه چیزهایی می‌گی از عارف‌هایی که اونجا دفن بودن و می‌گفت یکیشون ۱۰ دقیقه میخوابه شروع میکرده به مطالعه و وقتی خسته می‌شده میخوابیده ده دقیقه و دوباره بلند می‌شده برای مطالعه
خوشم اومد چسبیدم یه گروه که میگفتن خادم الرضا هستن ،ینی خادمین امام رضا که اصفهانی هستن،
بعد رفتیم یه خونه وسط تخته فولاد به اسم عکاس خانه تخته فولاد من نتونستم عکس‌ها رو ببینم چون ممیتونستم حسین رو تنها بذارم و بعد رفتیم خونه میرفندرسکی
یه خانمی آنجا بود که می‌گفت میرفندرسکی علم کیمیا رو بلد بوده و آنقدر تبحر داشته که روی بندش هم تاثیر گذاشته برای همین برپعد از فوتش قبرش رو پر میکنن که کسی نتونه جسدش رو ببره و وصیت میکنه کسی برای غسل و دفن من نیاد از اولیا الله میان.
از قضا آیت الله مجلسی داشته از اون مسیر رد می‌شده که وظیفه دفن این عارف بزرگ رو ب عهده میگیره و داستان های با حال زیاد بود
یه درختی تو خونه اش بود که ۴۰۰ سال سن داشت
دور تا دور حیاط اتاق‌هایی بود که پر از قبر بود و در یه دالون وارد یه خونه کوچک که وسطش حیاط دور تا دورش اتاق پر از قبر بود میشدی
بعدش دیگ همسرجان اومد دنبالمون و از گروه جدا شدیم
از اون جایی که خیلی سریع ارتباط میگیرم یه چندتا شماره هم گرفتم

اینم عکس هاش
نوشته در موضوع '[گالری عکس سارامرتضوی]' https://forum.cafewriters.xyz/threads/41425/post-373779
 
۲۶ مهر

از کارهای عجیب همسر جان این بود که ما پنجشنبه رفتیم تخته فولاد و پاتوق همسر تکیه کازرونی. خداروشکر کالسکه حسین رو آورده بودیم و من و اون دوتایی دور حیاط چرخیدیم
دیدم چندتا اتاق که درش همیشه بسته بود بازه و شلوغه ، خودم جا دادم میون جمعیت و دیدم قسمت حمام و پاشویه است که عکسش رو میذارم تو قسمت عکس‌هام و یه اتاق که یه حوض وسطش بود خیلی هم خنک بود، بعد دیدم یه حاج اقاقیی داره یه چیزهایی می‌گی از عارف‌هایی که اونجا دفن بودن و می‌گفت یکیشون ۱۰ دقیقه میخوابه شروع میکرده به مطالعه و وقتی خسته می‌شده میخوابیده ده دقیقه و دوباره بلند می‌شده برای مطالعه
خوشم اومد چسبیدم یه گروه که میگفتن خادم الرضا هستن ،ینی خادمین امام رضا که اصفهانی هستن،
بعد رفتیم یه خونه وسط تخته فولاد به اسم عکاس خانه تخته فولاد من نتونستم عکس‌ها رو ببینم چون ممیتونستم حسین رو تنها بذارم و بعد رفتیم خونه میرفندرسکی
یمی از روش های علمی بر اساس نوروساینس همینه که بین کارهات یعنی مثلا تایم های درس خوندن باید کاری بکنی که دوپامین کمتری آزاد بکنه دقیقا مث همین خوابیدن.
 
یمی از روش های علمی بر اساس نوروساینس همینه که بین کارهات یعنی مثلا تایم های درس خوندن باید کاری بکنی که دوپامین کمتری آزاد بکنه دقیقا مث همین خوابیدن.
دکتر جون برو تو دفتر خاطرات خودت بنویس😜
اینجا دفتر خاطرات اینجانب هست
میتونی درخواست بدی برات بزنن
 
عقب
بالا پایین