شعر اشعار احسان نصری

FarzaneFarzane عضو تأیید شده است.

مدیر اجرایی انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر اجرایی انجمن
مدیر رسـمی تالار
فرشته زمینی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,254
پسندها
پسندها
3,951
امتیازها
امتیازها
378
سکه
993
سایه معلق

یک مکث، یک درنگ، جهانی که ایستاد
ساعت جلو نرفت، زمانی که ایستاد

یک صندلی که جیغ کشید و عقب نشست
یک زن بلند شد، چمدانی که ایستاد

یک مردِ بغض کرده به سختی نفس کشید-
-با اضطراب، با نگرانی که ایستاد

گفت: از مَ... من نَ... نباید جدا شوی!
مردی فرونشست -زبانی که ایستاد-

ناگفته ماند حرف نگاهی که اشک شد
در خود فروشکست همانی که ایستاد

زن رفته بود و سایه‌ی مردی معلق است
در بهتِ کافه، در جریانی که ایستاد

در انجمادِ یک شبِ برفی به خواب رفت
دستی که سرد شد، ضربانی که ایستاد
 
آخرین ویرایش:
ما هیچ ... ما نگاه ...

شب مانده است و من، ما مانده ایم و ماه
تنها بدون تو، بی تاب و بی پناه

شب پرسه های من آغاز می شود
آرام و سر به زیر، آرام و سر به راه

در کوچه ی شما، هی پرسه می زنم
از ابتدای شب، تا دیدن پگاه

در خاطراتمان غرق تو می شوم
در عمق چشم هات –دریاچه ی سیاه-

دائم گذشته را تفتیش می کنم
دنبال مجرمم، دنبال بی گناه

"اصلا نه تو نه من، تقصیر هیچکس
هرگز نبوده است" تنها یک اشتباه-

-رخ داد و بعد از آن، از هم جدا شدیم
اما نبوده ام دور از تو هیچگاه...

عطر تو ناگهان احساس می شود
آری خود تویی در نیمه های راه

رد می شوی و من خاموش مانده ام
حالا فقط سکوت، "ما هیچ... ما نگاه..."
 
خوش باد خانه ای که در آن رد پای توست

آهنگ سینه نیست، که تنها صدای توست
رد می شوی و این تپش گام های توست

در نقطه نقطه ی دل من پا گذاشتی
خوش باد خانه ای که در آن رد پای توست

بیهوده نیست با هیجان می تپد دلم
سر می زند به سینه اگر، در هوای توست

روزی که دیدمت به تو گفتم در این جهان
سرمایه ام دلی ست که آن هم برای توست

"گفتی: "غریب شهر منی"، این چه غربت است؟!"
خوشبخت آن دلی که فقط آشنای توست

محبوب من ببخش! اگر در تمام شهر
نقل حدیث عشق من و ماجرای توست
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 7)
عقب
بالا پایین