به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

اختصاصی دفتر تمرین نویسندگی| ballerina

HADIS.HPFHADIS.HPF عضو تأیید شده است.

مدیر اجرایی انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر اجرایی انجمن
مدیر رسـمی تالار
ناظر ارشد آثار
مترجم
رمان‌خـور
نویسنده رسمی رمان
تاریخ ثبت‌نام
5/22/20
نوشته‌ها
7,258
پسندها
34,938
امتیازها
903
سکه
4,609
به نام خدا

نویسنده‌ی محترم @ballerina

در این تاپیک، تمرینات محول شده از سمت کارگاه آموزش رمان نویسی را قرار دهید.
امید است که روند کار مورد رضایت شما قرار گیرد.

مدرس دوره: @Azaliya
از ارسالِ پست اسپم خودداری نمایید.

با تشکر
|مدیریت بخش کتاب|
 
تمرین اول:

نام کاراکتر: یوما اوچیدا
جنسیت : مرد
سن: ۱۷
تایپ: ISTP رو به ESTP
دلایل:
واقع گرا و منطقی
کم حرف و رک و دلسوز
خونسرد ولی در برخی موارد خشن هست
مشخصات ظاهری:
موهای مشکی، کوتاه و بی‌نظم
چشم‌هایی تیره و نافذ با نگاهی جدی و بی‌اعصاب
همیشه لباس خیابانی می‌پوشد، تی‌شرت مشکی، شلوار تنگ، کفش کتانی کهنه، گاهی ژاکت چرمی
روی بازوها و دست‌هایش رد خراش‌ها و زخم‌های قدیمی دیده می‌شود.
گذشته کوتاهی از شخصیت:
وقتی نه سالش بوده یتیم میشه و با خواهر چهار ساله‌اش تو یه یتیم خونه زندگی می‌کردند ولی خواهرش رو از اون جدا کردند، به خاطر همین، توی زندگیش خیلی زیاد تاثیر می‌ذاره و خشمش رو با تنیس تخلیه می‌کنه.
 
تمرین دوم
لوکاس در شاهدان عروس اثر دیدیه ون کورلات

نقطه شروع شخصیت:
لوکاس یکی از دوستان نزدیک مارک است. آدمی منطقی، کمی سرد و به‌شدت محافظه‌کار در روابطش. وقتی یونگیان وارد جمع‌شان می‌شود، از همان ابتدا نسبت به او بدبین است و حس می‌کند پشت این ظاهر آرام و معصوم، چیزی پنهان شده.
زخم یا باور دروغین:
باور دارد که غریبه‌ها معمولاً با نیت پنهانی وارد زندگی آدم می‌شوند و اگر مراقب نباشد، ممکن است به او یا دوستانش آسیب بزنند. همچنین حس می‌کند محافظت از جمع‌شان وظیفه شخصی اوست.
نقطه تحول:
با گذشت زمان، لوکاس می‌بیند که یونگیان نه‌تنها آشوبی ایجاد نکرده، بلکه حضورش باعث شده دوستانش دوباره به زندگی پرشورتر و صمیمی‌تر برگردند. این تجربه کم‌کم باور او را به چالش می‌کشد.
انتخاب‌های کلیدی:
در ابتدا به‌طور غیرمستقیم سعی می‌کند یونگیان را آزمایش کند تا بفهمد نیت واقعی‌اش چیست.
با وجود شک، در چند موقعیت از او حمایت می‌کند تا ببیند واکنش واقعی‌اش چیست.
در نهایت تصمیم می‌گیرد دیدگاهش را تغییر دهد و اجازه دهد اعتماد، هرچند آهسته، شکل بگیرد.
وضعیت نهایی:
لوکاس از یک فرد بسته و بدبین به کسی تبدیل می‌شود که متوجه می‌شود قضاوت اولیه همیشه درست نیست. او یاد می‌گیرد که گاهی باید اجازه داد آدم‌ها خودشان را ثابت کنند، حتی اگر در ابتدا به آن‌ها شک داشته باشیم.
 
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 5)
بالا