همگانی جویبار روایت

دلارامـــ!

مدیر آزمایشی تالار سرگرمی + مترجم آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
ناظر اثـر
مقام‌دار آزمایشی
نوشته‌ها
نوشته‌ها
278
پسندها
پسندها
854
امتیازها
امتیازها
133
سکه
1,504
[بسمه رب قلم]
•جویبار روایت•
گاهی یک داستان مثل جویباری آرام آغاز می‌شود...
قطره‌ای از خیال، واژه‌ای از ذهن، و خطی از قلم؛ و بعد آرام آرام جریان می‌گیرد، شاخه پیدا می‌کند و به رود بزرگی بدل می‌شود که از دل هر نویسنده و خیال‌پرداز می‌گذرد.
اینجا، ما قرار است کنار هم داستانی بیافرینیم؛ اما نه با یک صدا، بلکه با صداهای گوناگون. هر عضو پاراگرافی می‌نویسد و آن را به جویبار می‌افزاید تا داستان، بی‌وقفه پیش برود.
هنوز نام و ژانر این رمان مشخص نیست؛ چون قرار است باهم آن را بسازیم و کشف کنیم.
قلمت را بردار، پاراگرافی بنویس و بگذار جویبار روایت از تو بگذرد...
 
شب، آرام اما غریب فرود آمده بود. چراغ‌های خیابان مثل ستاره‌هایی خاموش، یکی‌یکی در مه کمرنگ می‌شدند. صدایی از دور، شبیه قدم‌هایی نامطمئن، سکوت را شکست. هیچ‌کس نمی‌دانست آن صدا از کجا می‌آید؛ از دل تاریکی؟ از ذهن خسته‌ی رهگذری تنها؟ یا شاید از جایی که هنوز داستانش را ننوشته‌ایم...
 
قدم‌ها آرام‌تر شدند، گویی هر گام نه فقط جسم، که روح را نیز به درون خلأیی ناگزیر می‌کشاند، انگار که نفس‌های شب با آن‌ها هم‌آوا شده باشد. از دل سیاهی، سایه‌ای دیگر برخاست و گستره تاریکی را بی‌کران‌تر ساخت.، به شکلی که گویی مرز میان واقعیت و خیال درهم شکست. آن صدای نامطمئن، حالا به زمزمه‌ای تبدیل شده بود که نه از جهان محسوس، که از عمق جان برخاسته بود؛ زمزمه‌ای از سوال‌هایی بی‌پایان که پاسخ‌های قطعی را پس می‌زدند و در عوض، پرده‌های مه‌آلود و رازآلودی بر جاده‌ی پرپیچ و خم حقیقت می‌کشیدند...
 
عقب
بالا پایین