نمیدانست چه اتفاقی افتاده بود ، غم سنگینی که قلبش را میفشرد باعث از حال رفتنش شده بود و یا صدای آن آشنا که ناگهان در تاریکی فرو رفته بود و با آن مرد کلاه نمدی با آن دندان های ردیف سفید وحشت را مهمان وجودش کرده بود ولی وقتی به زور پلک هایش را تکان داد و چشمانش از دنیای نامفهوم و ترسناک ذهن مشوشش خارج شده و دنیای واقعی را لم*س کرده بودند و مردمک چشمانش تنگ نشده بود و نیمچه تاریکی حاکم بر بخش مراقبت های ویژه را دیده بود فهمیده بو د که ملاقاتی هایش ب دیگر رفته اند .
دلش برای آن صدای آشنا تنگ شده بود . اما خیالش اندکی آسوده شده بود نمیدانست چه بلایی سر جسم نحیفش آمده اما ضعف شدیدی داشت که اجازه حرکت را از او گرفته بود . بدنش حس کوفتگی داشت تمام عضلاتش شبیه به آن هایی که ناگهانی آنفولانزا میگیرند و بدن درد شدیدی دارند ، درد میکرد .
شکم و کمرش هم که یک درد آشنایی داشت کمی شدید تر اما قابل تحمل شاید چون آرام بخش دریافت میکرد درد برایش عذاب آور نبود .
با خود اندیشید حتما فردا صبح دوباره خواهد آمد .
لبخندی بر لبش جا خوش کرد نمیدانست دقیقا چرا با وجود نگرانی و دلشوره ای که داشت خوشحال هم بود .
این اتفاقات هر چقدر بد هم که بودند حداقل باعث دیدار مجدد شده بود .غرور له شده اش الان چه ارزشی داشت ؟ ! اینکه رضا حتما چشمانش را تنگ خواهد کرد و او را با جدیت نگاه خواهد کرد و خواهد گفت دیدی گفتم نباید تنها بمانی تو آدم تنها ماندن نیستی ! واقعا در این شرایط که تمام زندگیش را قم*ار کرده و باخته است سیلی سخنان طعنه آمیز رضا چه اهمیتی خواهد داشت . مهم بودن خودش است ! مهم مادر است که شاید او را ببخشد .
دلش برای آن صدای آشنا تنگ شده بود . اما خیالش اندکی آسوده شده بود نمیدانست چه بلایی سر جسم نحیفش آمده اما ضعف شدیدی داشت که اجازه حرکت را از او گرفته بود . بدنش حس کوفتگی داشت تمام عضلاتش شبیه به آن هایی که ناگهانی آنفولانزا میگیرند و بدن درد شدیدی دارند ، درد میکرد .
شکم و کمرش هم که یک درد آشنایی داشت کمی شدید تر اما قابل تحمل شاید چون آرام بخش دریافت میکرد درد برایش عذاب آور نبود .
با خود اندیشید حتما فردا صبح دوباره خواهد آمد .
لبخندی بر لبش جا خوش کرد نمیدانست دقیقا چرا با وجود نگرانی و دلشوره ای که داشت خوشحال هم بود .
این اتفاقات هر چقدر بد هم که بودند حداقل باعث دیدار مجدد شده بود .غرور له شده اش الان چه ارزشی داشت ؟ ! اینکه رضا حتما چشمانش را تنگ خواهد کرد و او را با جدیت نگاه خواهد کرد و خواهد گفت دیدی گفتم نباید تنها بمانی تو آدم تنها ماندن نیستی ! واقعا در این شرایط که تمام زندگیش را قم*ار کرده و باخته است سیلی سخنان طعنه آمیز رضا چه اهمیتی خواهد داشت . مهم بودن خودش است ! مهم مادر است که شاید او را ببخشد .