AlirixAlirix عضو تأیید شده است.

مدیر تالار نویسندگان + مدیر آزمایشی تالار موسیقی
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
مدیر آزمایـشی تالار
نوشته‌ها
نوشته‌ها
664
پسندها
پسندها
2,914
امتیازها
امتیازها
203
سکه
4,002
ورود برای عموم آزاد است.



همراه شما هستیم با سری پانزدهم چالشهای نویسندگی.

چطور میتونین بگین "دیگه بهش امید ندارم" بدون اینکه مستقیما بگید ؟


⭕به برترین متن 50 پسند اهدا میشود.⭕
 
تمام عمر دویدن و نرسیدن...
تلاش‌های بیهوده...
درس‌خواندن‌هایی که به جایی نرسید...
کارکردن‌هایی که نتیجه نداشت...
و عمری که به بطالت گذشت...
دیگر توانی برای ادامه ندارم.
هرگونه میخواهد بگذرد و هرچه می‌خواهد بشود.
 
در میان تلاش‌های بیهوده؛
ناگهان به عمق تاریکی نفوذ کردم.
روشنایی را گم کردم، بی‌آنکه بدانم چگونه...
وجودم از تاریکی زاده شد و حالا رسیدن به نور دیگر خوشحالم نمی‌کند.
آنچه گم می‌شود، برای همیشه گم خواهد ماند،
و دیگر مهم نیست... .
 
یک عمر دویدنم بی‌فایده بود
هر چه که من پیش می‌رفتم او عقب می‌کشید و من...
من دیگر بریده بودم
از تلاش کردن‌ها
از دویدن و از جدال با سرنوشتی که هربار بد می‌نوشت برایم.
 
بدن صافه ولی یه جور خستگی پنهون توی عضلات معلومه. دست‌ها روی پا یا میز بی‌حرکت رها شدن فقط گاهی به‌طور ناخودآگاه به صورت یا پیشونی کشیده می‌شن و دوباره سنگین پایین می‌افتن. نگاه مستقیم نیست، بیشتر سر پایین یا به یه نقطه‌ی دور خیره می‌شه، مثل اینکه حتی تصور کردن تغییر هم بی‌معنیه. پلک زدن‌ها کند و کم‌تعدادن، لبخند خیلی کوتاه و تلخی روی ل*ب‌ها می‌شینه، بیشتر از هر حرفی نشون می‌ده که همه‌چی پذیرفته شده و چیزی برای انتظار کشیدن باقی نمونده.

این رفتاری☝️



یه جایی هست که آدم می‌فهمه ادامه دادن فقط وقت تلف کردنه. همه نشونه‌ها روشنه، هیچ تغییر تازه‌ای اتفاق نیفتاده و هرچی قرار بود درست بشه همون اول باید می‌شد. حالا فقط تکرار همون چرخه‌ بی‌نتیجه و خالیه. دیگه چیزی برای انتظار کشیدن باقی نمونده. همه چیز تموم شده، همه چیز.
 
عقب
بالا پایین