نثرهای شاعرانه باغ پنهان واژه ها| به قلم میلاد آریافر

M.ARIYA.F

کاربر انجمن
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
159
پسندها
پسندها
179
امتیازها
امتیازها
43
سکه
281

نام اثر: باغِ پنهان واژه‌ها
نویسنده: میلاد آریافر
موضوع : نثرهای شاعرانه


دیباچه:

در آغاز هر سخن، کلمه چون دانه‌ای است در دل خاک خاموشی؛ و نثر شاعرانه، بارانی است که بر آن می‌بارد و جوانه خیال را به گلستان معنا بدل می‌سازد. اینجا، مرز میان شعر و نثر فرو می‌ریزد؛ واژه‌ها نه در قید وزن و قافیه، که در پرواز آزاد خویش، موسیقی دل را می‌نوازند.
نثر شاعرانه، آیینه‌ای است که در آن، تصویر جهان با رنگی دیگر بازتاب می‌یابد؛ جهانی که در آن، هر قطره باران ، قصه‌ای دارد، هر نسیم پیامی، و هر نگاه، افقی تازه. این نوشته‌ها نه تنها روایتگر اندیشه‌اند، که پرده‌بردار عاطفه نیز هستند؛ پلی میان عقل و احساس، میان سکوت و فریاد.
پس این دفتر، بهانه‌ای است برای هم‌نشینی با کلماتی که از جنس رؤیا و حقیقت‌اند؛ کلماتی که می‌خواهند در جان خواننده خانه کنند و او را به سفری در کوچه‌های خیال و باغ‌های معنا ببرند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
•○°●‌| به نام خالق واژگان ‌|●°○•°


i057753_IMG_20241225_114901_902.jpg


نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!‌‌
‌‌پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" با دقت
مطالعه کنید.





شما می‌توانید پس از 10 پست درخواست جلد بدهید.





پس از گذشت حداقل ۱۵ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.





پس از 15 پست میتوانید برای تعیین سطح اثر ادبی خود درخواست تگ بدهید.





همچنین پس از ارسال 20 پست پایان اثر ادبی خود را اعلام کنید تا رسیدگی های لازم نیز انجام شود..






اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود..






‌‌○● قلمتان سبز و ماندگار●○

«مدیریت تالار ادبیات»

 
ما در کافه نویسندگان گرد آمده‌ایم، نه برای فرار از جهان، بلکه برای ساختن جهانی دیگر.
در اینجا، قلم‌ها نه برای رقابت، که برای هم‌نشینی گرد هم آمده‌اند.
نه برای خاموشی، که برای فریاد.
نه برای فراموشی، که برای جاودانگی.

کافه نویسندگان، پناهگاهی‌ست برای دل‌هایی که در جست‌وجوی آرامش‌اند.
جایی که واژه‌ها چونان پرندگان خیال، بر شانه‌ی نویسندگان می‌نشینند و داستان‌ها در سکوتی نرم، بال می‌گشایند.

ما در این کافه سوگند خورده‌ایم:
که سکوت را بشکنیم،
که خیال را آزاد کنیم،
و با قلم خویش، جهانی نو بنا نهیم.

پس بنشینید در کنار ما،
فنجانی از واژه‌ها بنوشید،
و بگذارید رؤیاهایتان در هوای این کافه قد بکشند.
 
@سمانه
سمانه، دختری است با روحی آکنده از لطافت و نگاهی که زیبایی را نه تنها در چهره‌ها، که در جان تصاویر می‌جوید. او در میان هزاران عکس، آن‌چنان با دقت و ذوق دست به گزینش می‌زند که گویی هر تصویر، برگِ گلِ نادری‌ست که از باغ خیال چیده باشد.

در تاپیک «این عکس را تقدیم می‌کنم به»، سمانه همچون نسیمی خوش‌بو، هر تصویر را با نیتی خالص و دلی روشن به دیگران پیشکش می‌کند. عکس‌ها در دستان او، تنها قاب‌هایی از رخسار زیبارویان نیستند، بلکه آیینه‌هایی‌اند از مهر، از ستایش لطافت، و از دعوتی به دیدن جهان با چشمی شاعرانه‌تر.

کاربران، هر بار که تقدیم او را می‌بینند، حس می‌کنند هدیه‌ای دریافت کرده‌اند که در آن، نه فقط زیباییِ ظاهری، که ذوق و صفای دلِ سمانه جاری‌ست. گویی او با هر تصویر، رشته‌ای نامرئی از دوستی و همدلی میان دل‌ها می‌تند.

او بانویی‌ست که سزاوار است «بانوی تقدیم‌ها و زیبایی‌ها» خوانده شود.
 
@مینا طویلی زاده

در کوچه‌های آفتاب‌خورده‌ی آبادان، دختری زندگی می‌کند که انگار از جنس بستنی‌های یخچال خانه‌اش ساخته شده : شیرین، رنگارنگ.

در دل قصه‌ها، او را «ملکه‌ی قصه‌های ناتمام» می‌خوانند ، دختری که هر رمان را مثل عشقی ناپایدار آغاز می‌کند، با شوری کودکانه، اما پایانش را به دست باد می‌سپارد. رمان‌ها برای او شبیه خیابان‌های آبادان‌اند ، مدتی همراهشان می‌رود، بعد ناگهان دلش می‌خواهد به کوچه‌ای دیگر بپیچد و رد عطر دیگری را دنبال کند.

زیبایی‌اش در چشم نیست، در تصمیمی‌ست که می‌گیرد، قصه را نیمه‌کاره رها کند، بستنی‌اش را تمام، و به زندگی لبخند بزند، بی‌نیاز از نقطه‌ی پایان، چون خودش پایان نیست، او همیشه آغاز است، همیشه.

لبخندش، نه برای جلب توجه، که برای آشتی دادن دل‌هاست ، شیرین، بی‌ادعا، مثل طعم چای هل‌دار در عصرهای خسته.

او از آن آدم‌هاست که وقتی از کنارش می‌گذری، چیزی در فضای اطرافت تغییر می‌کند، مثل نسیمی که بی‌صدا از میان برگ‌ها می‌گذرد، اما ردش را در آرامش درونت باقی می‌گذارد. نمی‌دانی دقیقا چه بود، اما حس می‌کنی باید مکث می‌کردی، شاید حتی برگشتی، فقط برای اینکه دوباره همان لحظه را تجربه کنی.
 
جامعه، با ترازوهایی که از جنس شایعه‌اند، همه چیز را وزن می‌کند ، نه با دقت، بلکه با عجله.
آدم‌ها را با لباس‌شان می‌سنجد، نه با زخم‌هایشان. حرف‌ها را با تُن صدا قضاوت می‌کند، نه با نیت پشت آن.
در این نگاه، سکوت یعنی گناه، و خنده، یعنی بی‌دردی. اگر گریه کنی، ضعیفی، اگر نخندی، بی‌ادبی.
جامعه، مثل داوری‌ست که قبل از شروع مسابقه، برنده را انتخاب کرده و بازنده را مقصر می‌داند حتی اگر خوب دویده باشد.
در این شهر، اگر پرنده‌ای آواز نخواند، می‌گویند مریض است، اگر بخواند، می‌گویند جلب توجه می‌کند.
قضاوت‌ها، مثل نقاشی‌های کودکانه‌اند روی دیوارهای ذهن‌های بسته،رنگی، شلوغ، اما بی‌معنا.

و انسان، در این میان، یا باید خودش را سانسور کند، یا با برچسب‌ها زندگی کند تا مبادا از قاب «مقبولیت» بیرون بزند.
 
در هر قطره‌ی باران، امیدی نهفته است ، در هر برگ سبز، تولدی دوباره. دنیا، اینه‌ای‌ست از زیبایی‌های بی‌پایان، اگر با نگاه مهرامیز بنگری. حتی غروب، که رنگ اندوه دارد، نوید طلوعی دیگر را در دل خود پنهان کرده است.

پس بیاییم با دل‌هایی روشن، به زندگی نگاه کنیم ، با لبخندی از جنس نور، با نگاهی که در هر لحظه، شکوه هستی را می‌بیند. زیرا جهان، همان‌قدر زیباست که نگاه ما به آن زیبا باشد.
 
عقب
بالا پایین