چالش [ تمرین نویسندگی ]2️⃣1️⃣

نوشته‌ها
نوشته‌ها
1,045
پسندها
پسندها
4,262
امتیازها
امتیازها
328
سکه
3,554
ورود برای عموم آزاد است.




همراه شما هستیم با سری بیست و یکم چالشهای نویسندگی.
اگر قرار بود جمله ای بنویسی که شخصیت داستان با یه شوخی، دردش رو پنهون میکنه چی مینوشتی؟
 
سختی؟!
نه‌بابا! دیگه زندگی انقدر منو با خاک یکسان کرده خودش دربرابرم کم آورده...
 
می‌گفت مغزش پر از ایده‌ست، کسی نمی‌دونست منظور اون توموریه که داره تو سرش جولان میده.
 
- من بهشون حسادت می‌کنم؟!
خنده‌ی تلخی کرد و ادامه داد:
- نه بابا؛ اتفاقاً من خودم بودم که مسبب آشنایی نامزدم با دخترخالم شدم.
 
وقتی دیروز زنگ زدم دکتر و گفتم «احساس می‌کنم دنیا داره تموم میشه» اونم با خونسردی گفت «نگران نباش این فقط یکی از عوارض جانبیِ بزرگسالیه.»
برای همین تصمیم گرفتم از امروز به جای گریه، بشینم و به هرچیزی که می‌خورم نمره‌ی طعم بدم. فعلاً نون و پنیر امتیاز ۴ از ۱۰ رو گرفت. زندگی ادامه داره، امتیازدهی هم همینطور!
 
خب، از اونجایی که قراره امسال هم هیچ‌کس عاشقم نشه، حداقل می‌تونم روی تختم دراز بکشم و به سقف خیره شم و رکورد گینس رو توی «بیشترین روزهای پیاپی با پیژامه» بشکنم. اینم یه جور موفقیته دیگه، نه؟
 
من حالم خوبه، فقط حس می‌کنم مغزم یه لحظه رفته کافه تا قهوه بخوره و یادش رفته کیف پولش رو بیاره و حالا پشت پیشخوان گیر افتاده؛ شما بگید باید برای آزادیش چی گرو بذارم؟ شاید این حس تهی بودن رو؟ البته اونم که از قبل گرو رفته.
 
- ضربه‌ی محکمی بود ولی خون نیومد
ببین کبودیش چه قشنگه!
ای کاش میتونستم یادگاری نگهش دارم ...
 
سرباز: قربان نیرو‌های دشمن مواضع ما رو به شدت تخریب کردن و دارن به سرعت پیشروی می‌کنند، تعداد زیادی کشته دادیم و فکر نمی‌کنم بتونیم اینجا رو حفظ کنیم. اصلا شرایط مناسبی نداریم تو این جنگ.
فرمانده: نگران نباش سرباز خدا با ماست !
سرباز: قربان اگر خدا با ماست، پس کی با اوناست؟
 
امیر: میشه بگی این چه کوفتیه دیگه دادی به خورد من!
محمد: بابا بشین سر سفره نونتو بخور خدا رو هم شکر کن.
امیر با پوزخند: خدا؟! اگه خدا می‌خواست با شکرگزاری ما نعمت رو برامون افزون کنه که الان به جای این کاسه آب، یه دیس کباب جلومون بود.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: -ALI-
عقب
بالا پایین