داستان زندگیات را بازگو کن.
با دیدی تازه به گذشته نگاه کن و نقش خودت را از قربانی به شاهد یا قهرمان تغییر بده.
روایتسازی، ذهن را منسجم و قابلفهم میکند.
~ تمرکز بر منابع موجود درونی و بیرونی
یاد بگیر از کمک دیگران استفاده کنی و بر تواناییهای خودت تکیه داشته باشی.
وقتی بدانی در بحران تنها نیستی، حس مدیریتپذیری رشد میکند.
~ جستوجوی معنا در رنج
در هر تجربهی دردناک، درسی نهفته است؛
گاهی این معنا دیر آشکار میشود، اما همیشه وجود دارد.
پرسش درست این نیست «چرا برای من؟» بلکه «برای چه؟».
~ ساختن نظم و ساختار
زندگی منظم، ذهن را آرام میکند.
روتینهای روزانه، پیوستگی را در ناخودآگاه تثبیت میکنند.
~ گفتوگو با خود مهربانانه
به جای سرزنش، به خودت گوش بده.
خودفهمی، پایهی قابلفهم بودن جهان است.
حس پیوستگی یعنی باور به اینکه
حتی اگر نتوانی جهان را کنترل کنی،
میتوانی معنایش را بیابی.
یعنی درکِ عمیق این حقیقت که
در دلِ رنج، هنوز میتوان رشد کرد.
و پیوستگی یعنی همین
(پیوستن دوباره به خود،)
وقتی همه چیز در حال فروپاشیست.
وقتی رنج را معنا میکنی،
جهان دیگر دشمن تو نیست؛
همسفرت میشود.