دالسین
مدیر آزمایشی تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایـشی تالار
منتقد
منتقد ادبی
ناظر ارشد آثار
نویسنده نوقلـم
مرسی گلمقربونت موفق باشی قشنگم![]()

مرسی گلمقربونت موفق باشی قشنگم![]()

چه فاجعهای بوده این پارتپارت سوم:
نور آفتاب از میان درختهای جاده سوسو میزد. بالاخره به جاده رسیدهبودیم (رسیده بودیم). نجات پیدا میکردیم!
چند نکته:
سوسو زدن برای نور چراغهای ضعیفه که بین خاموشی و روشن بودن درحال حرکتن.
میتونه اینطور باشه که:
«نور آفتاب، از میان درختهای جاده میتابید.»
نجات پیدا میکردیم!
خب جمله قبل و بعد خیلی ریتم سریعی دارن و خوندن رو دچار مشکل میکنن. برای روونتر شدنش باید به جملهی قبلش ادغامش کنیم.
«بالاخره به جاده رسیده بودیم؛ شاید نجات پیدا میکردیم!»
چند متر باقیمانده را هم به سختی و با کشیدن پاهایم روی زمین طی کردم و همان لحظه، صدای شلیک از فاصلهی دوری رعشه بر تنم انداخت!
پیشنهاد: چند متر باقی مانده را هم به سختی، با کشیدن پاهایم روی زمین طی کردم. در همان لحظه، صدای شلیک از فاصلهای دور رعشهای بر تنم انداخت.
هراسان برگشتم و نگاهم افتاد به نقطهای در دل جنگل که پرندهها به هوا پریدند.
هراسان برگشتم و به نقطهای در جنگل که پروندهها به هوا پریده بودند، نگاهم افتاد.
دخترک را ناخودآگاه محکمتر محصور بازوهایم کرد.
پیشنهاد: دخترک را ناخودآگاه محکمتر، در آغوشم فرو بردم.
( جمله به صورت گزارشیه و کلمه محصور یکم نامأنوسه. این که اول شخص دختر رو در آغوشش بگیره و این رو بگه از نظرم بهتره)
بغضش سر باز کرد. صدای کودکانهی پر از دردش، در محیط خالی و پربرف اطرافمون(اطرافمان) طنین انداخت.
- مامانمم رفت… . (سه نقطه و پشت بندش نقطه، اشتباهه)
چند هق زجرکشیده (زجر کشیده) و بیپناه سر داد. دلم برایش آتش گرفت؛ بیشتر از خودم.
پیشنهاد: چند هق زجر کشیده و بی پناه سر داد که دلم برایش، بیشتر از خودم آتش گرفت.
شانزده سالم بود و تا این حد ترسیدهبودم(ترسیده بودم)، برای اینهمه درد و خشونت زیادی کوچک بود.
پیشنهاد:من شانزده سالم بود تا این حد ترسیده بودم؛ او برای این همه درد و خشونت زیادی کوچک بود.
به آرامی از بغلم به پایین سُر دادمش و روی پاهایش و از سنگهای کنار جاده قرار دادمش تا تقریباً همقد خودم باشد.
جمله طولانیه و روون خونده نمیشه.
پیشنهاد:
به آرامی از بغلم به پایین سُرش دادم دادم. روی پاهایش کنار سنگهای کنار جاده، قرارش دادم تا تقریبا همقد خودم باشد.
صدای خشدارم از گلویی که ساعتها بود در برابر شکستن بغض مقاومت کردهبود(کرده بود)، درآمد.
- من رو ببین کوچولو.(ویرگول) اسمت چیه؟
شالش را با دستهای سرخ ظریف و کوچکش پایین کشید و با همان بغض و مظلومیت گفت:
- دنیا.
دستی به اشکهای یخزدهاش کشیدم.
- دنیا… .(بعد سه نقطه نباید نقطه بزاری) اشکالی نداره.(ویرگول) منم امروز مامان و بابام رو از دست دادم.
چشمهای اشکآلودش گرد شدند.
- ما مثل همیم!
زهرهخندی کردم. (زهرخندی زدم)
- آره! مثل همیم… .
اینبار گلویم نتوانست بغض را پس بزند و لرزان و سریع رویم را ازش گرفتم. دستهایم را روی زانوهایم گذاشتم و با خستگی سرم را پایین انداختم. اگه قرار بود از الان اینطوری ضعیف باشم، چطور قرار بود مراقبش باشم؟ بندبند وجودم میلرزید. نفس عمیقی کشیدم تا به خودم مسلط بشم و گریه نکنم که مبادا(یه مکث لازمه) بیشتر از این بترسد.
- بغلت کنم؟
از جمله و لحن کودکانهاش، مبهوت پلک زدم و سر بلند کردم.
با معصومیت بچگانهای توضیح داد:
- هروقت مامان اینجوری گریه میکرد، بغلش میکردم.(ویرگول) اونم زود میخندید. بابامم اینطوری بود.(ویرگول نقطهای) هروقت عصبانی بود و من بغلش میکردم،(و) یادش میرفت عصبانیه.
میان بغض و اشک خندیدم. با پشتدست، این بار اشکهای خودم رو پس زدم و دستهایم رو برایش باز کردم.
این یک حقیقت بود. من اگر تنها بودم، از(اضافیه) اینهمه راه را در این سرما دووم(دوام) نمیآوردم و باناامیدی و بیانگیزگی، به گوشهای میافتادم و یخ میزدم. اما این بچه… بیشتر از اینکه من برای او پناه شوم، پناهم شده بود.
از روی سنگ برداشتمش(انسان رو بر نمیدارن، بلند میکنن)
پیشنهاد: از روی سنگ، بلندش کردم.
و محکم بغلش کردم. هر دویمان میلرزیدیم. نمیدانستم از سرما بود یا طغیان غم و ترس… . اما هرچه که بود، کمکم آرام گرفتیم.
یک وانت آبی بخاطرمان(بهخاطرِ ما) با سر و صدا کنار جاده متوقف شد و من با امیدواری در گوشش زمزمه کردم:
- هیچوقت تنهات نمیذارم کوچولو.(ویرگول) قول میدم.
کاش هرگز این قول را نمیدادم. من حتی خوابش را هم نمیدیدم که شکستن این قول، چه تبعاتی قرار بود برای هردویمان داشته باشد.
من هرگز تصورش را هم نمیکردم، که(قبل از که وقتی قراره گزارشی داده بشه، ویرگول گذاشته نمیشه بعدش گذاشته میشه) دختر بچهای که آن روز نجاتش دادم، روزی قرار بود بزرگترین هیولای زندگیم بشود.
پیشنهاد: کاش هرگز این قول را نمیدادم، زیرا حتی خوابش را هم نمیدیدم که شکستن این قول چه تبعاتی قرار بود برای هردوی ما، داشته باشد.
من هرگز تصورش را هم نمیکردم؛ دختر بچهای که آن روز نجاتش دادم، روزی قرار بود بزرگترین هیولای زندگیم شود.
فدای سرت، کمکم درستش میکنیمچه فاجعهای بوده این پارت
ویرایش شد![]()
من این پیام رو تازه دیدم یادم نمیاد جوابش رو داده باشم یا نهنقره جان «میشد» درسته یا «میشد»؟
یادمه توی مقدمه به «میشد» تغییرش دادیم
خودمم تا جایی که یادم میاد صحیحش باید «میشد» باشهاشتباه میکنم؟