نقد و بررسی نقد داستان کوتاه سوزن‌زار | منتقد: دالسین

GemmaGemma عضو تأیید شده است.

مدیر ارشد بخش کتاب+مدیر تالار نقد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
مدیر رسـمی تالار
منتقد
منتقد ادبی
طـراح
ناظر ارشد آثار
داور آکادمی
گوینده
نویسنده رسمی رمان
نوشته‌ها
نوشته‌ها
749
پسندها
پسندها
5,009
امتیازها
امتیازها
348
سکه
3,767
4ad722_25aa2b11-25IMG-20250611-130617-554.jpg
با سلام و عرض خسته نباشید.
نویسنده‌ی عزیز @سنجاقک اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی رمان‌ و داستان‌نویسی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @دالسین
لینک اثر:
داستان کوتاه سوزن‌زار

● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!

● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.

● اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بی‌توجه باشید، دیگر هیچ درخواست نقدی از جانب شما پذیرفته نخواهد شد.

نکته‌ی مهم:
از شما نویسنده‌ی گرامی تقاضا می‌شود پس از دریافت نقد، دیدگاه خود را نسبت به آن در همین تاپیک ثبت فرمایید. آیا نقد ارائه‌شده برایتان مفید و راه‌گشا بوده؟ با کدام بخش‌ها هم‌داستانید و در کدام موارد، نظری دیگر دارید؟ اگر پاسخی یا دفاعیه‌ای نسبت به دیدگاه منتقد دارید، بی‌تردید بیانش کنید.
بازخورد شما نه‌تنها به غنای فرآیند نقد کمک می‌کند، بلکه در انتخاب «منتقد برتر ماه» نیز نقشی تعیین‌کننده دارد. پس به واکنشی ساده بسنده نکنید و نظر خود را با ما در میان بگذارید.

با توجه به این‌که نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگ‌دهی و سطح‌بندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید.
?تاپیک جامع شکایات و پیشنهادات تالار نقد


به امید موفقیت روز افزون شما
|مدیریت تالار نقد|
 
به نام خالق قلم

نقد داستان سوزن‌زار🪡✨

عنوان: از دو کلمه‌ی «سوزن» و «زار» تشکیل شده‌ است. «سوزن» ابزاری نوک‌تیز برای سوراخ کردن، دوختن و پیوند زدن است. نماد درد، شکافتن و نفوذ است. از ریشه‌ی «سوز»، یعنی چیزی که می‌سوزاند.
سوزن در داستان در سه جا دیده می‌شود:
۱. سوزن‌های ریز در حوضچه‌ی اشک
۲. سلاح دست مردمان زمینی
۳. سوزن بنیادین که آسمان‌خراش بر آن بنا شده‌ است.
بخش دوم عنوان از کلمه‌ی «زار» تشکیل شده است. زار پسوند فارسی برای ساخت اسم مکان است، برای وصف فضایی گسترده که مملو از چیزی است. در این‌جا در اثر ترکیب با واژه‌ی سوزن‌زار، معنی فضایی را می‌دهد که سوزن فراوان است و همان‌طور که ذکر شد، سوزن بار‌ها در نقش‌های متفاوت در طول داستان حضور داشته است. زار ایهام درون‌واژه دارد و نه تنها در معنی پسوند مکان، که در معنی دوم خود، یعنی گریستن و زاری از ریشه‌ی «زاریدن» نیز ممکن است با واژه‌ی سوزن ترکیب شده‌ باشد. این، بار عاطفی و غمگین به عنوان می‌دهد که تم و محور اصلی داستان است و ما می‌بینیم شخصیت‌های داخل داستان مدام زاری می‌کنند و «های‌های» می‌گویند. در این‌جا ترکیب آن با واژه‌ی سوزن که خود نماد درد است، فضایی را تداعی می‌کند که در آن رنج و درد و غم به صورت گسترده وجود دارد. همان‌طور که شخصیت‌های داستان در رنج، جست‌و‌جوی معنا و هویت خود غوطه‌ورند. «سوزان‌زار» فقط یک عنوان نمادین نیست. نویسنده‌ با خلاقیت خود از چندین آرایه در خلق این عنوان بهره برده ‌است. به جز ایهام درون‌واژه‌ای کلمه‌ی زار، واج آراییِ حرف «ز» نیز به زیبایی عنوان افزوده و این خود حسی تیز و سوزناک به آن افزوده است. عنوان سوزن‌زار، با شن‌زار که دفعات متعددی در متن داستان تکرار شده، به طرز هوشمندانه‌ای هم قافیه دارد و هم ارتباط تضادی:
سوزن ابزار ساخت توهم (آسمان‌خراش)
شن زمینه و بستر واقعیت و حقیقت (زمین پست)
نویسنده‌ی عزیز در انتخاب عنوان سوزن‌زار بسیار موفق و هنرمندانه عمل کرده است و توانسته تمام معنا و مفهوم داستان را در دو واژه خلاصه کند. عنوان به خوبی با ژانر‌های انتخابی تراژدی و فانتزی نیز هماهنگی دارد.

ژانر: نویسنده برای اثر خود ژانر‌های فانتزی، تراژدی و عاشقانه را برگزیده‌ است.
۱. ژانر فانتزی: به درستی انتخاب شده است.
عناصر فانتزی در داستان وجود دارند از جمله جهان سازی و قوانین متافیزیکی متفاوت، عناصر نو و جادویی و … .
دنیایی که استعاره از وضعیت انسانی است اما در قالب دنیایی خیالی روایت می‌شود.
۲. ژانر تراژدی: به درستی انتخاب شده است.
اوه قهرمان تراژیک داستان است که در جست‌و‌جوی معنا و هویت است. اما نمی‌داند تمام زندگی‌اش را صرف یک اشتباه تراژیک کرده و سقوط می‌کند. تمام فضای داستان پر از غم، تنهایی و رنج است. این‌ها عناصر کلیدی ژانر تراژدی هستند.
۳. ژانر عاشقانه:
لحظه‌ی دیدار اوه و هی، با تبادل نگاه و صداهای جدید و واکنش درونی اوه و تغییرات درونی اوه پس از دیدن هی، نشان‌دهنده‌ی مجذوبیت و ارتباطی است که بین این دو شکل می‌گیرد. رابطه‌ی آن دو بسیار ظریف و شاعرانه روایت شده. با این وجود، داستان سوزن‌زار‌ درباره‌ی جست‌‌‌وجوی معنا و هویت است، نه عشق میان اوه و هی. رابطه‌ی اوه و هی، در واقع محرکی است برای تغییر اوه. با وجود تمام ظرافت و زیبایی میان آن‌ دو، فقط چند صحنه میان آن‌ها وجود دارد و رابطه‌ی محدودی با هم دارند که حتی می‌تواند دوستانه تلقی شود. کلیت داستان بیشتر درباره‌ی تنهایی اوه است و کنجکاوی و نگرانیِ یک‌طرفه‌ی او نسبت به هی. هی در ابتدا توجه کوتاهی به اوه می‌کند اما بعد بی‌تفاوت است و به ساخت طبقاتش علی‌رغم فداکاری اوه و توقف ساختن طبقه‌هایش، ادامه می‌دهد. منتقد پیشنهاد می‌کند که ژانر عاشقانه از ردیف ژانر‌های اصلی حذف شود و به عنوان ژانر فرعی اثر در نظر‌ گرفته شود. یا این که در ادامه‌ی داستان بیش‌تر به ارتباط اوه و هی پرداخت شود. از پارت پایانی مشخص است که هی یاد اوه میفتد و ممکن است در ادامه‌ی داستان این اتفاق بیفتد.

خلاصه: از دو بخش تشکیل شده است. سه خط ابتدایی توضیح کوتاهی درباره‌ی پیرنگ و ظاهر داستان و مابقی آن، توضیحی درباره‌ی بعد فلسفی و درونی داستان است.
نویسنده از خلاصه‌ای با طول استاندارد و زبانی بسیار رسا و شاعرانه استفاده کرده که نوشته‌ی خودشان است.
گاهی ساده نوشتن جسارت می‌خواهد و نویسنده‌ی عزیز شجاعت کافی را در این باره داشته‌ است، برای جذاب‌تر کردن خلاصه از واژگان عجیب و درشت استفاده نشده و همه چیز با زبانی ساده و گویا بیان شده است. برای ساخت قلاب و جذب مخاطب عام تلاش زیادی صورت نگرفته است، چرا که «سوزن‌زار» مخاطب عام ندارد و هدف، مخاطب خاص و علاقمند به ادبیات فلسفی و تمثیلی است.
به طور کلی، اگر هدف نویسنده مخاطب خاص بوده، عالی عمل کرده است؛ اما اگر هدف ایشان جذب مخاطب گسترده‌تر است، می‌توان چند جمله‌ی بیشتر به خلاصه اضافه کرد تا اشاره‌ی بیشتری به محتوای داستان داشته باشد و قدرت جذب خلاصه را بالا ببرد.

مقدمه: نویسنده از رباعیات خیام به طور هوشمندانه‌ای برای مقدمه‌ی داستان استفاده کرده است. این رباعی با محور داستان پیوند کامل دارد.
۱. از منزل کفر تا به دین یک نفس است: این دقیقاً مسیر شخصیت اوه است. (از نادانی به آگاهی)
۲. وز عالم شک تا به یقین یک نفس است. (زمانی که اوه درد سوزن‌ها را حس می‌کند.)
۳. این یک نفس عزیز را خوش می‌دار (منتقد را یاد حال خوش اوه و رقص و چرخش به دور خودش می‌اندازد.)
۴. کز حاصل عمر ما همین یک نفس است (اوه سال‌ها با هدفی پوچ زیسته و خود را به فراموشی سپرده‌، گویی هرگز نزیسته.)
در واقع این مقدمه به نحوی پیشگویی مسیر پیرنگ داستان را کرده و می‌بینیم تمام مصرع‌ها در وقایع به ترتیب و عیناً رخ می‌دهند.
تنها موردی که در مقدمه وجود دارد این است که، مانند خلاصه مخاطب خاص دارد و توانایی جذب مخاطب عام را ندارد. در واقع به احتمال زیاد هم مقدمه و هم قسمت دوم خلاصه، عامدانه به صورت فیلتر عمل کرده‌اند تا فقط مخاطب خاص را جذب کنند، به خواننده این پیام را می‌دهند که اگر فقط به دنبال داستان و سرگرمی هستید که در بخش اول خلاصه به آن اشاره شده بود، ادامه ندهید.

مقدمه و خلاصه فاقد هرگونه ایراد نوشتاری و نگارشی هستند.

جلد:
مانند خلاصه و مقدمه، ساده و مینیمال طراحی شده است. از ترکیب رنگ‌های کرم (خنثی) که نماد زمین و شن‌زار و آسمان‌خراش‌ها است و رنگ آبی آسمانی که هدف اوه و سایرین است. جسم کوچکی (احتمالاً اوه) در پایین‌ترین نقطه تصویر نشسته و به فضا خیره شده است. نگاه بیننده از این شخصیت، به آسمان‌خراش‌ها و سپس به آسمان آبی هدایت می‌شود. این مسیر، نگاه عمودی یعنی از زمین به ساختار‌ها و سپس به آسمان آبی ایجاد می‌کند که به خوبی نشان‌دهنده‌ی تم اصلی داستان است. در زمین ذرات تیره‌ی کوچکی (سنگ) پراکنده هستند که می‌توانند نماد شن، خرده‌ریز، فروپاشی باشند. شاید هم بقایای آسمان‌خراشِ فرو‌ریخته باشند.
تصویر این جلد تفسیر دوگانه دارد:
۱. می‌تواند اوه پس از فرود باشد، نشسته و به آن چه ترک کرده نگاه می‌کند.
۲. می‌تواند پیش از صعود باشد، هنوز در پایین نشسته و در حال نگاه کردن به بالا و هدفش است.
این ابهام عمدی است و خواننده را به تفکر وا می‌دارد.
در میان تمام اجزای مینیمال و ساده‌ی جلد، عنوان اصلی یعنی «سوزن‌زار» توسط تاجی از شاخ و برگ احاطه شده است. شاخ و برگ میان شن‌زار و بیابان، می‌تواند نماد حیات تازه‌ای باشد که اوه با پذیرش درد و شروع تحول می‌آفریند. این جلد کاری حرفه‌ای و هوشمندانه است و از منتقد نمره‌ی بالایی دریافت می‌کند.

آغاز: به سادگی به معرفی جهانی جدید، موجودات جدید، و قوانین حاکم بر این دو می‌پردازد. شروع با عبارت «روزی روزگاری در بیابانی دور افتاده و خشک…»، بلافاصله به خواننده نشان می‌دهد که وارد جهانی جدید می‌شویم که موجوداتی شبیه انسان در آن زندگی می‌کنند. قوانین حاکم بر این جهان از جمله این که، این موجودات از آب و غذا بی‌نیاز هستند و فقط به آسمان نگاه می‌کنند و نگاهشان به آن بالاست، حرف نمی‌زنند و فقط «های» می‌گویند.
این فقط یک جهان‌سازی معمولی نیست، بلکه همان وضعیت انسانی و واقعیتی است که در قالب دنیایی خیالی و با عناصری ساده روایت می‌شود، با عناوینی نظیر: جست‌و‌جوی معنا، نگاه به بالا، فراموش کردن خود و زمین و واقعیت. در ادامه نویسنده به معرفی یکی از این موجودات می‌پردازد. او که در ابتدا نامی ندارد و بعدها «اوه» نامیده می‌شود، مانند سایر موجودات هویتی محدود و سردرگم دارد. خاطره‌ای از گذشته و واقعیت خود ندارد، نگاهش مدام به آسمان است و عادت دارد هر شب دیوار‌ها را بتراشد تا شن‌هایی را که از آن‌ها متنفر است، وسیله‌ای قرار دهد برای رسیدن به آسمان محبوبش. این نمادی از تخریب و تضعیفِ خود و دارایی‌اش است، به قیمت نازک شدن دیوار‌ها و سست شدن بنیاد ساختمانش، می‌خواهد به مرتبه‌ای بالاتر و وهم زیبایش یعنی آسمان برسد. نویسنده از همین آغاز داستان شخصیت‌پردازی را شروع کرده است. شخصیتی که البته ثابت نخواهد ماند و مدام دچار تحول و تغییر می‌شود.
به طور کلی، آغاز ساختاری واضح و منظم دارد: جهان‌سازی، معرفی قوانین، شخصیت‌پردازی و نماد‌گرایی قوی اولیه با عناصر آسمان (وهم زیبا)، آسمان‌خراش‌ها (بنیاد وجودی و وسیله‌ای برای رسیدن به جایگاه والاتر)، پنجره‌های تکی و تنها (محدودیت دیدگاه‌ها)، اشک‌ها و خراشیدن دیوار‌ها (رنج و زحمت انسان‌ها).
آغاز با تمام سادگی و نظمش، در پایان یک قلاب کلاسیک نیز دارد: «زندگی او برای سال‌ها به همین شکل بود تا این که اتفاق غیرمنتظره‌ای رخ داد.» این وعده خواننده را کنجکاو و به ادامه‌ی خواندن مشتاق می‌کند و او را از داستان دلزده و دور نمی‌کند.

میانه: در ابتدای میانه‌ی داستان، یکی از درخشان‌ترین لحظات داستان رقم می‌خورد، دیدار اوه و هی. صحنه‌ی ارتباط‌گیری این دو با دقت و ظرافت ساخته شده است. اوه برای اولین بار به جز آسمان بالای سرش به جای دیگری نگاه می‌کند، به آسمان که هم ارتفاع او است. شاید این «هم‌ارتفاع بودن» استعاره‌ای باشد برای کسانی که از نظر موقعیت اجتماعی و منزلت با یکدیگر برابری دارند. ما می‌دانیم انسان‌ها به طور غریزی مجذوب همتایان خود می‌شوند. در این صحنه، نورانی‌تر بودن و میل به گرفتن نگاهش از آسمان نیز می‌تواند اشاره به سرنوشت و این موضوع باشد که بعضی‌ چیز‌ها از قبل مقدر شده‌اند. اوه مجذوب چشم‌های هی می‌شود که همرنگ آسمان محبوبش است. از میان این علاقه و ارتباط نگاهی، بستر تحول و تحرک فراهم می‌شود و زبانی جدید خلق می‌شود. آن‌ها با ایجاد اصواتی جدید، یکدیگر را «هی» و «اوه» می‌نامند و هویت‌های جدیدشان متولد می‌شود. تمام جزئیات احساسی این صحنه و وصف احساسات درونی اوه در این لحظه، بسیار زیبا و تاثیر‌گذار است. به کارگیری تشبیه و استفاده‌ی دوباره و عامدانه از واژه‌ی شن برای وصف حال درونی اوه، بسیار استثنائی است. منتقد از جزئیات ظریف و برنامه‌ریزی شده‌ی موجود در داستان بسیار به وجد آمده و به نویسنده تبریک می‌گوید. این صحنه‌ی «دیدار» امتیاز بسیار بالایی از منتقد دریافت می‌کند.
با وجود این ارتباط و جرقه میان اوه و هی، ادامه‌ی داستان به طرز غم‌انگیزی به جدایی می‌انجامد. اوه ابتدا دست از ساختن طبقات خود بر‌می‌دارد تا با هی در یک سطح بماند و سپس اجازه می‌دهد که هی به ساختن و دور‌شدن از او ادامه دهد تا حواسش از آسمان زیبایش پرت نشود. این، نمادی است از تاثیر تعصب بر عقاید و باور‌های ذهنی که معمولاً کمتر کسی جرات رها کردن یا ایجاد تحول در آن‌ها را دارد، حتی اگر به قیمت جدایی از عزیزانش باشد. البته در ادامه اوه پشیمان می‌شود و هی را مدام صدا می‌زند. پس از این پشیمانی و اندوه، تحول بعدی آغاز می‌شود. اوه خسته می‌شود و دیگر نمی‌تواند سرش را بالا بگیرد، پس بالاخره نگاهی به شن‌زار و موجودات پایین می‌اندازد (رویارویی با حقیقت)، منظره‌ای که سال‌ها دیده‌ بود، در نظرش عجیب و بی‌معنی می‌شود. این نشان‌دهنده‌ی شروع بیداری و آگاهی است. جویباری از اشک که از آسمان‌خراش او جدا می‌شود و به جویبار‌های سایر آسمان‌خراش‌ها و خانه‌ها می‌پیوندد، نشان‌دهنده‌ی درد و رنج مشترک و اتصال‌ همه‌ی این موجودات به یکدیگر است. اوه حالا توانسته این جویبار‌ها را ببیند، چرا که حالا به هی، یعنی کسی غیر از خودش توجه کرده است و قادر است رنج و درد سایرین را نیز ببیند. بیداری و دیدگاه جدید اوه، باعث می‌شود برای اولین بار به تصویر خودش در حوضچه‌ی اشک‌هایش دقت کند. این که تمام اجزای صورتش را لم*س و درک می‌کند، نشانه‌ی شناخت خود و رسیدن به معرفت و خودآگاهی است. سپس صورتش را با آب حوضچه می‌شوید (نماد تطهیر از عقاید نادرست گذشته) و وقتی دستانش در اثر بی‌رحمی سوزن‌ها زخم می‌شود، متوجه تلخی و دردناک بودن حقیقت و واقعیت می‌شود. او که همیشه فقط روشنایی آسمان (وهم زیبا) را دیده بود، حالا متوجه تیرگی و منظره‌ی شب آن نیز می‌شود. دچار یاس و غرق در این تاریکی می‌شود. حالا که چشمه‌ای از واقعیت را دیده،‌ تازه می‌فهمد که چگونه مانند سایرین این‌همه مدت را در خواب غفلت بوده و‌ کورکورانه در حال کشیدن ناخن‌هایش روی دیوار‌ها و گذاشتن شن‌ها روی هم بوده. کم‌کم در میان تاریکی شب، ستاره‌ها را می‌بیند. می‌فهمد آسمان شب، فراتر از تاریکی و سیاهی خالی است. خودش را مانند ستاره‌‌ای میان سیاهی شب می‌بیند، شبیه نور کوچکی از فهم و آگاهی که میان انبوه ناآگاهی می‌درخشد. دیگر مرزی میان شن‌زار و آسمان نیست ( از بین رفتن مرز تنفر و عشق، غلط و درست) مرزی که در واقع هرگز وجود نداشته و آن موجودات با محدود کردن افکار خود کشیده بودنشان.
این‌بار وقتی آسمان روشن می‌شود، اوه می‌داند که این روشنایی ممکن است فقط پرده‌ای باشد که واقعیتی دردناک اما زیبا ( یکی‌ بودن شن‌زار و آسمان و وجود‌ ستاره‌ها) را از دید آن‌ها پنهان می‌کند. می‌ترسد که دوباره گول این روشنایی را بخورد و بعد دوباره یاد هی میفتد. لرزه‌ای که برتنش می‌نشیند، به سقوط آسمان‌خراشش می‌انجامد. دیگر از شن‌های حاصل از فروریزش که قبلاً از آن‌ها متنفر بود و تنها وسیله‌ای برای بالا بردن خود قرار داده‌ بود، نفرتی ندارد. از آزادی و نشستن این دانه‌های طلایی بر چهره‌اش، غرق خوشی‌ می‌شود. (دانه‌هایی را که پیش از این از آن‌ها متنفر بود، حالا زیبا و طلایی می‌بیند، چرا که دیدگاهش تغییر کرده است.) با همان سرخوشی سقوط می‌کند، پس از سقوط نیز سرخوش است و در مرحله‌ی حیرت به سر می‌برد. (وادی حیرت: منتقد در این‌جای داستان ناگهان به یاد داستان سیمرغ و هفت‌وادی منطق‌الطیر عطار افتاد. منتقد در انتهای نقد بخشی اختصاصی برای تطبیق این دو شاهکار آماده کرده است.) در ادامه، رویارویی اوه با حقیقت ادامه دارد و حالا به دنیای زمین بدون پرده‌ی غفلت و تعصب می‌نگرد. او به آغو*ش شن (خانه‌ی حقیقی و منشا) که مانند مادری برای اوست، بازگشته و این حیرت و رخوت، ناشی از این آرامش نیز است.
مورد علاقه‌ترین‌ پاراگراف منتقد در این داستان، بخش زیر است:
«سرش را پایین آورد و این‌بار، جور دیگری به شن‌زار نگاه کرد. آسمان از یک سرانگشت بالاتر از زمین شروع شده بود. اوه از این درک ناگهانی به وجد آمد. دست‌هایش را از هم گشود، او در آسمان بود، درحالیکه پاهای بره*نه‌اش دانه‌های گرم شن را احساس می‌کرد.»
این پاراگراف بیداری واقعی را به معنای کامل به خواننده منتقل می‌کند. تا این لحظه، به علت تاثیر داستان بر ذهن، خواننده نیز در دام میفتد و به اشتباه و به سانِ آن موجودات فکر می‌کند که آسمان در ارتفاع بی‌نهایت است و تاسف می‌خورد به حال موجوداتی که به دنبال مُحال هستند؛ اما ناگهان اون نیز به همراه «اوه» به این درک می‌رسد و شوکه می‌شود. منتقد بار دیگر به وجد آمده و به نویسنده تبریک می‌گوید. صحنه‌ی بعد، کلافه شدن مردمان زمینی از اوه و حمله‌ی آن‌ها به او با سوزن‌های خود است. این‌جا، پس از اصوات های، هی، اوه، بالاخره صوتی دیگر به نام «هوی» می‌شنویم. نویسنده حتی این اصوات و کلمات را نیز هوشمندی و نمادین ساخته. «های»صدایی است که حس شادمانی می‌هد. «هی»، صوتی است که برای جلب توجه و صدا زدن دیگری ساخته شد. «اوه» نیز، از حس شگفتی و تعجب به وجود آمد. حال، صوت «هوی» که حس و حالی هشداری و اخطارگونه در فارسی دارد، پدید آمده است. اوه با مردم زمینی متفاوت است. او یک تازه وارد و به نوعی معصوم است، نه درکی از خشونت دارد و نه می‌داند ترس چیست، پس فقط با شگفتی به سوزن درون دستان این مردمان نگاه می‌کند و تصویر آسمان را در انعکاس آن‌ها می‌بیند. به عبارتی آن‌قدر معصوم و ساده لوح است که حتی هنوز هم در خشونت، فقط زیبایی را می‌بیند. شگفت می‌کند و با خود فکر می‌کند که سوزن او کجاست؟! ( تداوم حیرت) او با این مردم تفاوت دارند، شاید برای همین سوزن ندارد. او از سوزن خود برای ساخت آسمان‌خراش استفاده کرده‌ و مردم زمینی برای خشونت. او درکی ندارد که چرا مردم زمینی از او عصبانی‌اند و می‌خواهند به او آسیب برسانند؟ فقط چون از آسمان فرود آمده و حرکاتش عجیب است؟ چون که با آن‌ها متفاوت است؟ (آگاه‌تر است؟) وقتی ضربه‌ی سوزن یکی از آن‌ها را می‌خورد، نور چشمان آن‌ها را در حال خالی شدن می‌بیند. شاید این به نوعی اشاره به انسانیتی باشد که با هربار تکرار چرخه‌ی خشونت، وجود آن‌ها را ترک می‌کند. او که تا آن زمان درد جسمانی را تجربه نکرده، نمی‌داند چطور باید این درد را تاب بیاورد؟ این به وضوح تکمیل نماد هبوط و آن‌چه است که بر سر بشر آمده است. بشریت نیز پیش از رانده شدن از بهشت و هبوط، درکی از درد و جسمانی بودن نداشت؛ نماد این که شاید سقوط و تبعید ضروری است، نه برای مجازات، بلکه برای کسب دانش، تکمیل وجود و رسیدن به اصالت. دقیقاً مانند اتفاقی که پس از این برای اوه میفتد. درد او تبدیل به آگاهی و شکوفایی و تکامل می‌شود. همه چیز برایش بی‌معنی و بی‌اهمیت می‌شود. درد، خطرات سوزن، آوار گذشته و زندگی‌اش. اوه متوجه می‌شود که آسمان‌خراش را بر روی یک سوزن پایه ساخته (ما روی درد بنا شده‌ایم). این‌جا یک ایراد بسیار کوچک متوجه داستان است، گفته می‌شود اوه برای بار اول درد جسمانی را تجربه کرده است. این درست نیست، اوه پیش از سقوط نیز مزه‌ی درد سوزن‌های ته حوضچه را چشیده بود. این مشکل بزرگی نیست اما نیاز کوچکی به بازنگری دارد که خواننده متوجه این تناقض نشود. اوه می‌رقصد، می‌چرخد، می‌چرخد و می‌چرخد (یادرآور و به سانِ سماع‌ صوفی)، این صحنه نیز، یکی از زیبا‌ترین و هنری‌ترین صحنه‌های داستان است. نویسنده در ادامه نیز تفاوت واکنش مردمان به این شکوفایی و رقص اوه را نشان می‌دهد و به نوعی به روان‌شناسی دسته‌جمعی و جامعه نیز پرداخته است.

فضاسازی، توصیفات و شخصیت‌پردازی نویسنده از نقاط قوت او در این اثر شمرده‌ می‌شوند. نویسنده با استفاده‌ی فراوان از تشبیهات و استعاره‌ها و نماد‌های پرمفهوم، نوشته‌ای پر‌احساس و پر از رمز و راز خلق کرده است.

آغاز و بدنه فاقد ایرادات ساختاری هستند. اما نیاز به اندکی تغییرات نگارشی و املایی دارند و منتقد در ادامه مواردی را برای کمک به هر چه درخشان‌تر شدن این اثر زیبا ذکر می‌کند:
در طول داستان می‌بینیم که گاهی جملات بیش از حد طولانی می‌شوند. البته این ایراد و ضعف نیست، اما برای اثری که نویسنده نهایت تلاشش را برای ساده و قابل فهم بودن آن کرده است، باعث کاهش خوانایی و فهم جملات می‌شود. برای مثال جمله‌ی زیر:
«او از آن فاصله، به سختی می‌توانست تشخیص دهد که آن ناحیه از هزاران شی براق نی‌مانند که مستقیم به سمت آسمان روییده بودند، پوشیده شده است.» این جمله ۲۸ کلمه دارد و ساختاری پیچیده. می‌توان آن را به سه جمله‌ی کوتاه‌تر تقسیم کرد:
از آن فاصله به سختی می‌توانست ببیند. آن ناحیه از هزاران شی برای نی‌مانند پوشیده شده بود. گیاهانی که مستقیم به سمت آسمان روییده بود.
این تقسیم خوانایی را بهبود می‌بخشد بدون آن‌که از زیبایی متن بکاهد.

پست۳:
زندگی‌کنند❌ زندگی کنند✅
بسازد نبود❌ بسازد، نبود✅
زده‌بودند❌ زده بودند✅
بودند می‌گفتند❌ بودند، می‌گفتند✅
نی مانند❌ نی‌مانند✅

روییده بودند پوشیده شده است❌
روییده بودند، پوشیده شده است✅

تمام می‌شدند شروع می‌شد❌
تمام می‌شدند، شروع می‌شد✅

آنجا❌ آن‌جا✅

توجه کنید، افعال دو‌قسمتی باید با فاصله‌ی کامل نوشته شوند، نه نیم فاصله. مگر این که فعل پیشوند داشته باشد مانند می‌کرد، می‌رفت و … . فقط در این موارد باید نیم فاصله به کار برده شود.
به کاربرد ویرگول در جملات طولانی نیز برای افزایش خوانایی دقت کنید.
پست۴:
دست‌داد❌ دست داد✅
آنچه❌ آن‌چه✅
زمزمه‌کرد❌ زمزمه کرد✅
بلند‌شد❌ بلند شد✅
سوزنی شکل❌ سوزنی‌شکل✅

پست۵:
اضافه‌کرد❌ اضافه کرد✅
خواهد‌رسید❌ خواهد رسید✅
بودند می‌چکید❌ بودند، می‌چکید✅
رخ‌داد❌ رخ داد✅

پست۶:
قبلا❌ قبلاً✅
مقاومت ناپذیر❌ مقاومت‌ناپذیر✅

افتاده باشد دو آسمان‌خراش شنی❌
افتاده باشد، دو آسمان‌خراش شنی✅

پست۷:
دریافت کرده بود روی پا بلند شد ❌
دریافت کرده بود، روی پا بلند شد✅

تغییر‌داده بود❌ تغییر داده بود✅
نگاه‌کرده‌بود❌ نگاه کرده بود✅
گره‌خورده بود❌ گره خورده بود✅
های های❌ های‌های✅
گفته‌بود❌ گفته بود✅

پست۸:
تصمیم‌گرفت❌ تصمیم گرفت✅
نگاه‌می‌کرد❌ نگاه می‌کرد✅
کاملا❌ کاملاً✅
مانده‌است❌ مانده است✅
نگاهش‌کرد❌ نگاهش کرد✅

پست۹:
های های❌ های‌های✅
فرو‌رفت❌ فرو رفت✅
می کردند❌ می‌کردند✅
گم‌شد❌ گم شد✅
هیچکس❌ هیچ‌کس✅

پست۱۰:
آنجا❌ آن‌جا✅
اینقدر❌ این‌قدر✅

پست۱۱:
زخیم‌تر❌ ضخیم‌تر✅

پست۱۲:
دراز‌کشیده بود❌ دراز کشیده بود✅

پوشانده بودند عجله‌ای نداشت❌
پوشانده بودند، عجله‌ای نداشت✅

مساله‌ها❌ مسئله‌ها✅

می‌دید تفاوت دارد❌
می‌دید، تفاوت دارد✅

پست۱۳:
نیاموخته‌بود❌ نیاموخته‌ بود✅
گرفته‌بود❌ گرفته بود✅
تحمل ناپذیر❌ تحمل‌ناپذیر✅

می‌چکید می‌گرفت❌
می‌چکید، می‌گرفت✅

می‌گفتند قدم‌ به قدم به او❌
می‌گفتند، قدم به ‌قدم به او✅

می‌چکید گرفت❌
می‌چکید، گرفت✅

پست۱۴:
دوخته‌بودند❌ دوخته بودند✅
دوخته شده‌بود❌ دوخته شده بود✅
 
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین