درود خسته نباشی.
نویسندهی عزیز ماهک جون
داستانت عالی و دلنشین بود لذت بردم زیبا بدرخشی.
عنوان «انتقام از مردهها» عنوانی جذاب، کنجکاویبرانگیز و دارای تنش درونی است.
حس تاریکی و ژانر روانشناختی/جنایی رو خوب منتقل میکنه.
فقط یچی ذهنمو درگیر کرد اینکه چرا همهی پارتهاتو "عنوان انتقام از مردهها" نوشتی بنظرت بهنر نیست برای هر پارت یه عنوان مرتبط با پارتت بنویسی
مثال:
فصل اول: «سایههای پاییز»
فصل دوم: «نقاشی نیمهتمام»
فصل چهارم: «آتش انتقام» و...
این کار به خواننده حس تنوع میده.
شروع داستانت فوق العاده بود. مخصوصا تصویر برلین و پاییز، خیلی تصویری و سینماییه، سریع مخاطب رو وارد فضای داستان میکنه.
اما شخصیت اصلی دیر وارد ماجرا میشه. خواننده تا چند پاراگراف باید منتظر بماند تا ماریا یا بحرانش را ببیند.
پیشنهاد میدم: شروع داستانتو با یه اقدام یا نشانه بحران آغاز کن، مثلا:
«ماریا قلممو را در دست گرفت و احساس کرد چیزی درونش شکسته است…»
یا
«ماریا بومش را نگاه کرد، نور پاییز روی رنگها میرقصید، اما دلش جای دیگری بود…»
این همون حس شاعرانه رو داره اما کشمکش رو زودتر آغاز میکنه.
شخصیتها واضحن؛ ماریا، توماس و کلارا هر کدوم انگیزهها و ویژگیهای خودشونو دارن. ماریا پر از تضاد و پیچیدگیه که جذابه.
اشکال ریزی که داره اینه: بعضی وقتا ویژگیها خیلی گفته میشه و کمتر نشان داده میشه (مثلاً خیلی توضیح میده که توماس هوسبازه یا کلارا حسابگره).
پیشنهاد میدم:
از دیالوگها یا رفتارها برای نشان دادن استفاده کن، نه فقط توصیف مستقیم. مثلاً توماس وقتی با ماریا حرف میزنه و بیتفاوت جواب میده، خودش نشوندهندهٔ هوسبازیه.
فضاسازیت عالی بود مخصوصا توصیف برلین، آتلیه، گالری و فصول مختلف عالی و شاعرانه است.
جملات مثل:
«صبحی طلایی در برلین آغاز شده بود. هوای مرطوب پاییز از پنجرهی باز آتلیهی ماریا به داخل میخزید و پردههای سفید را آرام میرقصاند.»
خیلی خوب حس مکان و زمان را منتقل میکند.
مشکل ریز:
گاهی افراط در توصیف باعث کند شدن ریتم میشود، مثل:
«آتلیهی ماریا، که زمانی پناهگاه آرامش و زیبایی بود، حالا به معبد تاریکی و ارادهی آهنین او تبدیل شده بود.»
این جمله طولانی است و میتونی به دو جمله تقسیمش کنی.
دیالوگها طبیعی و شخصیتی هستن، خصوصاً بین ماریا و کلارا.
اشکال ریزی که داری اینکه: بعضی جاها دیالوگ خیلی ادبی و طولانیه، کمتر به حرف روزمره شباهت داره و کمی مصنوعی میمونه.
پیشنهاد: کوتاه کردن دیالوگها و اضافه کردن سکوتها یا واکنشها، طبیعیترش میکنه.
اصول نگارش روانه و تصاویر زیبا داره، جملهبندیها اغلب متنوعن.
اشکال ریزی که داری: بعضی جملهها خیلی طولانی و پر از بندهای فرعی هستن؛ خواننده ممکنه وسط جمله نفسش بند بیاد!
پیشنهاد میدم: جملات بلند رو به دو یا سه جمله تقسیم کن. مثلاً:
«ماریا با لبخندی آرام، گوشی را کنار گذاشت. در آن لحظه، گرمای عشق توماس و صمیمیت دوستی کلارا بهترین رنگهای زندگیاش بودند.»
سخن منتقد:
داستانت فوقالعاده تخیلی و سینماییه، شخصیتها خوب ساخته شدن و فضاسازی عالیه. اما جایی که طولانی و توضیحی میشه، ریتم کمی میافته. دیالوگها رو کوتاه کن، بعضی جملات طولانی رو بشکن، و از نمایش بیشتر شخصیتها با رفتار و سکوت استفاده کن تا همه چیز طبیعیتر و جذابتر بشه.
موفق باشی ماهک عزیزم

