چالش [تمرین نویسندگی]5

زهرا سلطانزاده

مدیر رسمی تالار نویسندگان+گوینده آزمایشی
پرسنل مدیریت
مدیر رسـمی تالار
منتقد ادبی
ناظر همراه
ویراستار
مشاور
تیم‌تعیین‌سطح
کپیـست
داور آکادمی
رمان‌خـور
مقام‌دار آزمایشی
نویسنده نوقلـم
نوشته‌ها
نوشته‌ها
568
پسندها
پسندها
2,422
امتیازها
امتیازها
258
سکه
4,416
«بسمه رب الجنوب»

دیالوگ بعدی را شما بنویسید:

هر بار که فکر می‌کنم همه‌چیز تحت کنترله… یه چیز عجیب رخ میده. حدس می‌زنی این بار چی قراره بشه؟
 
درست فکرکردی، این‌بار قراره یه آشوب بزرگ درست بشه، می‌پرسی کجا؟
 
از اونجایی که از چپ و راست و بالا و پایین و جلو خوردیم؛ فقط می‌دونم این‌دفعه قراره از پشت خنجر بخورم...
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: جهنم
…و چه تلخ مزه است این پیش‌بینی، وقتی می‌فهمی که پشت هر لبخند دروغین، سایه‌ای است که آرام‌آرام به تو نزدیک می‌شود، و پشت هر دوست دارم و هر نگرانتم یک نقشه‌ی مبهم پشتش پنهان شده است. انگار دنیا دارد با تمام ظرافتش نشان می‌دهد که هیچ‌چیز، حتی زمان و مکان و اعتماد، پایدار نیست؛ و تو، تنها تماشاگر صحنه‌ای هستی که بازیگرانش هر لحظه می‌توانند جای خود را عوض کنند.
می‌دانم که وقتی آن خنجر فرود می‌آید، نه زخمش را فقط جسم حس می‌کند و نه دردش به تن محدود می‌ماند. هر ضربه، یک کتاب تاریخچه‌ی تراژدی توست، خط به خط، فصل به فصل، در ذهن و قلبت حک می‌شود. و چه غریب است این سرنوشت، که وقتی فکر می‌کنی همه‌چیز را می‌شناسی، خودش تو را به دام می‌اندازد، همان‌جا که کوچک‌ترین غفلت کافی است تا همه‌ی نظم‌ها فرو بریزد و آشوب، تنها چیزی باشد که باقی می‌ماند.
و در نهایت، تنها کاری که از دستت برمی‌آید، نفس عمیقی کشیدن است؛ و نگاه کردن به آن لحظه‌ی محتوم با چشمانی باز، نه پر از وحشت، بلکه پر از شناخت تلخ حقیقت: که زندگی هیچ‌گاه نمی‌گذارد ما برنده‌ی مطلق باشیم، حتی وقتی گمان می‌کنیم کنترل در دست ماست… .
 
عقب
بالا پایین