با سلام و عرض خسته نباشید.
دلنویس عزیز @FARNIA اثر شما طبق اصول و چهارچوب اصلی دلنوشته و حسانگیزی نقد گردیده است.
منتقد اثر شما: @اقیــانــــــوس
لینک اثر: دلنوشته از من، به من
● لطفا پیش از قرارگیری نقدنامه توسط منتقد در این تاپیک پستی ارسال نکنید!
● این تاپیک پس از قرارگیری نقد به مدت سه روز باز خواهد بود تا شما نظر شما ثبت شود، سپس قفل خواهد شد.
● اثر شما پس از ارسال نقدنامه تحت نظارت منتقدتان قرار خواهد گرفت؛ درصورتی که نسبت به نکات منتقد بیتوجه باشید، دیگر هیچ درخواست نقدی از جانب شما پذیرفته نخواهد شد.
نکتهی مهم:
از شما نویسندهی گرامی تقاضا میشود پس از دریافت نقد، دیدگاه خود را نسبت به آن در همین تاپیک ثبت فرمایید. آیا نقد ارائهشده برایتان مفید و راهگشا بوده؟ با کدام بخشها همداستانید و در کدام موارد، نظری دیگر دارید؟ اگر پاسخی یا دفاعیهای نسبت به دیدگاه منتقد دارید، بیتردید بیانش کنید.
بازخورد شما نهتنها به غنای فرآیند نقد کمک میکند، بلکه در انتخاب «منتقد برتر ماه» نیز نقشی تعیینکننده دارد. پس به واکنشی ساده بسنده نکنید و نظر خود را با ما در میان بگذارید.
با توجه به اینکه نقد شورا تاثیر مستقیمی بر تگدهی و سطحبندی اثر شما دارد، درصورتی که هرگونه شکایت، انتقاد یا پیشنهادی در ارتباط با تالار نقد و نقد اثر خود دارید؛ به تاپیک زیر مراجعه کنید. تاپیک جامع پیشنهادات، اعتراضات و انتقادات تالار نقد
سلام و درود فرنیا جان
خوب هستی بانو؟
همین اول کار بگم که واقعا از خوندن دلنوشتهات خیلی لذت بردم خیلی دوسش داشتم. نقد دلنوشته از من، به من اثر فرنیا ریس
۱. عنوان
عنوان بسیار مناسب و هوشمندانه است. این عنوان به خوبی ماهیت اصلی نوشته، یعنی مکالمه و درگیری درونی نویسنده با خویشتنِ گمشده یا طرد شده را بازتاب میدهد. نشان میدهد که مخاطب نهایی نوشته، خودِ نویسنده است و این امر، بلافاصله خواننده بیرونی را به کنجکاوی میکشاند که این گفتگو یا جدال درونی چیست. اگرچه عنوان مناسب است، اما میتوانست با اضافه کردن یک کلمهی تکمیلی مثلاً: “از من، به من: مکاتبات ناتمام کمی بار احساسی بیشتری بگیرد.
۲. مقدمه (دیباچه)
مقدمه بسیار سنگین و ادبی است. این سنگینی باعث میشود خواننده در همان ابتدا با بار معنایی زیادی مواجه شود، نه با یک حس ساده و قابل ورود. به اندازه کافی قوی هست، اما میتوانست با جملهای کوتاهتر شروع شده و سپس به این توصیفات برسد تا حس ورود برای خواننده آسانتر باشد.
دیالوگهای آغازین با استعارههای قدرتمندی چون قطاری فرسوده و گلوی سکوت فضایی سنگین و ناامیدکننده خلق میکنند.
تعریف نامهها به عنوان بازماندههای من یک فرمول ادبی مؤثر برای معرفی ساختار عاطفی متن است.
۳. ژانر
ژانر ادعایی کاملاً با محتوا همخوانی دارد. متن مملو از حس فقدان، شکست، ناتوانی در برقراری ارتباط (حتی با خود) و انتظار تباهشده است که ارکان اصلی یک تراژدی مدرن را تشکیل میدهد. تضاد دائمی بین بودن و احساس عدم وجود تراژدی را به اوج میرساند. (مثل قاب پنجرهای که رو به هیچ گشوده میشود)
پیشنهاد میکنم ژانر روانشناختی رو هم بهش اضافه کنید.
۴. لحن
لحن اصلی نوشته اندوهگین، اعترافی، تلخ و گاهی التماسآمیز است.
لحن بسیار صادقانه است و این صداقت، قدرت اصلی نوشته محسوب میشود. خواننده باور میکند که نویسنده حقیقتاً با چنین وضعیت روحی دست و پنجه نرم میکند.
در میانهی متن، لحن گاهی از حالت اعتراف صرف خارج شده و به سمت خطاب مستقیم و تقاضای کمک متمایل میشود.
در قسمتهایی که نویسنده به “تو” منِ گمشده التماس میکند برگرد! نه برای شروعی دوباره… , مثلاً: «تو، اگر هنوز آنجا هستی... برایم شمعی باش» لحن به سمت رمانتیکتر شدن یا نمایشی شدن گرایش پیدا میکند که کمی با لحن سرد و فلسفی ابتدایی فاصله میگیرد.در بخشهایی که خطاب مستقیم میکنید، تلاش کنید تا همان لحن خاموش و فریاد در سکوت ابتدایی حفظ شود تا التماس حالت التماسِ نمایشی نگیرد.
استعارهای مانند صدایی شبیه نسیمی سرد که از لابهلای خاطرات تاریک و کهنه عبور میکند کمی به کلیشههای متون ادبی نزدیک است.
۵. ساختمان جملات و انسجام
انسجام درونی متن بسیار بالا و منسجم است. همه اجزاء سکوت، آینه، خاطرات، قفلها، تاریکی در خدمت یک ایده مرکزی باقی میمانند: جدایی از خود و ماندن در خلاء.
جملات عموماً شاعرانه، ممتد و دارای ریتم هستند که برای یک دلنوشته عمیق مناسب است. استفاده از جملات مرکب و پیوسته حس درهمتنیدگی عواطف را منتقل میکند. مثلاً در توصیف قطار یا راهروی متروکه
در پاراگرافهایی که در مورد ناتوانی در نوشتن یا قورت دادن حرفها صحبت میشود، جملات بسیار فشرده شدهاند (مثل قرصی تلخ که نه درمان است، نه مسکن.) که باعث میشود ریتم شنیداری کمی سنگین و تند شود.کمی تنفس در جملات بدهید. بعد از یک جمله قوی، یک سکوت کوتاه (نقطه) بگذارید و سپس جمله بعدی را بیاورید تا خواننده فرصت درک عمق جمله قبلی را داشته باشد.
سهنقطه ( … ) معمولاً برای نشان دادن مکث طولانی یا چیزی که گفته نشده استفاده میشود. استفاده افراطی از آن میتواند نشاندهنده تردید نویسنده در پایانبندی جملات باشد.در جاهایی که جمله واقعاً تمام شده، از نقطه کامل استفاده کنید تا قدرت بیشتری به کلمات ببخشد و حس قطعیت در ناامیدی منتقل شود.
۶. انتخاب واژگان و آرایهها
این بخش، نقطه قوت برجسته نوشته شماست. استفاده از واژگان دقیق و تأثیرگذار در کنار استعارههای بکر و عمیق، متن را از سطح یک درد دل ساده بالاتر میبرد و به سطح ادبیات نزدیک میکند.
برخی از تصاویر مانند خاطراتم مثل اتاقهایی تاریکاند که درشان را کسی از بیرون قفل کرده یا خندههایم، نقابی نازک اگرچه در بافت متن جا افتادهاند، اما در ادبیات معاصر کمی تکراری شدهاند.در ادامه، تلاش کنید این تصاویر آشنا را با یک عنصر کاملاً شخصی و جدید ترکیب کنید تا منحصر به فرد باقی بمانند.
* استعارهی محوری
• صداییام، گیر کرده در گلوی سکوت
• قاب پنجرهای که رو به هیچ گشوده میشود
• پرندهای گرفتار شده میان استخوانهایم
*تضاد و پارادوکس
• چطور آدم میتواند میان اینهمه صدا، خاموش شود
• زنده بود بیآنکه فقط نفس کشید
*واجآرایی (آوایی)
• تکرار صامتها و مصوتها حسهای خاصی را القا میکنند (مثل تکرار "س" و "ش" در بخشهای مربوط به سکوت)
*انتخاب واژگان
استفاده از کلماتی مانند: فرسوده، ترمزش بریدند، درهای، متروکه، نافهم، رطوبت، بیرحمانه، آوار ناگفتهها
۷. اصول نگارشی
بررسی کلی متن نشان میدهد که قواعد نگارشی رعایت شدهاند. نشانهگذاری نقطه ویرگول، کاما، نقطه به طور کلی برای مدیریت ریتم جملات طولانی به کار رفته است.
در برخی موارد، میتوان با دقت بیشتری در فاصلهگذاریها یا استفاده از نقطه ویرگول به جای ویرگول در جملات طولانی، جریان خوانش را بهینهتر کرد، اما ایراد جدی نگارشی که به معنا آسیب بزند، مشاهده نشد.
۸. پایان بندی
جملهی نفسِ بعدی را نکش؛ بگذار این بار سنگینیِ سکوت پیروز شود. وقتش است… تمام شو. یک پایانبندی قاطع است. نویسنده با این دستور، نه تنها به متن، بلکه به وجود خود نیز پایان میدهد. هیچ تردید یا رهایی باقی نمیماند. و اون قسمت صحنهی حمام (غسل) و رها شدن روی پارکتهای سرد، به لحاظ نمادین، یک آمادهسازی کامل برای پایان است. این سیر، مرگ را به یک رویداد ناگهانی تبدیل نمیکند، بلکه آن را به یک فرایند کامل و پذیرفتهشده تبدیل مینماید.
سخن آخر منتقد «از من، به من» یک دلنوشتهی قوی و بالغ است که توانایی نویسنده در تصویرسازیِ دردهای انتزاعی را به نمایش میگذارد.
نقطهی اوج نویسندگی شما در این است که توانستهاید حسِ تجربهیِ لحظهیِ مرگ را با جزئیاتی حسی (لرزش پارکتها، بوی واکس و ماندگی، خسخس نفس) و در عین حال کاملاً فلسفی (محاکمه شدن توسط خویشتن) منتقل کنید. پیشنهاد برای بهبود
در نگارشهای تراژیک عمیق، گاهی افراط در تراکم استعارهها میتواند خواننده را کمی خسته کند. سعی کنید در ادامه متن، فضاهایی برای تنفس و تأمل ایجاد کنید. مثلاً یک جمله کوتاه و بسیار ساده پس از چند جمله استعاری سنگین، میتواند تأثیر جملات بعدی را دوچندان کند. اگرچه خطاب مستقیم به منِ گمشده عالی است، اما در ادامه مسیر، اگر خواننده بیرونی (مثلاً منِ خواننده) توانست با یک یا دو جمله همدلی مطلق برقرار کند، قدرت اثر دوچندان میشود. این نوشته از نظر لحن، زبان و عمق عاطفی، نمرهی بالایی کسب میکند و پتانسیل بالایی برای تبدیل شدن به متنی ماندگار دارد.