شعر اشعار صائب تبریزی

به من شد نرم آن نامهربان آهسته آهسته

بلی کم زور می گردد کمان آهسته آهسته



ازان نازک نهال ای دل به بوی گل قناعت کن

به حاصل می رسد نخل جوان آهسته آهسته
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:


نیست در دیده ی ما

منزلتی دنیا را...



? صائب تبریزی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام
چون نگاه آشنا از چشم یار افتاده‌ا

دست رغبت کس نمی‌سازد به سوی من دراز
چون گل پژمرده بر روی مزار افتاده‌ام


اختیارم نیست چون گرداب در سرگشتگی
نبض موجم، در تپیدن بیقرار افتاده‌ام

عقده‌ای هرگز نکردم باز از کار کسی
در چمن بیکار چون دست چنار افتاده‌ام


نیستم یک چشم زد ایمن ز آسیب شکست
گوییا آیینه‌ام در زنگبار افتاده‌ام


همچو گوهر گر دلم از سنگ گردد، دور نیست
دور از مژگان ابر نوبهار افتاده‌ام

من که صائب کار یکرو کرده‌ام با کاینات
در میان مردم عالم چه کار افتاده‌ام؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین