من با بسیاریها صحبت کردهام و بسیاری از عقاید از همه نوع را شنیدهام.
بسیاری از مردم درباره بسیاری چیزها میگفتند: "این قطعی و حتمی است". اما با باز آمدن بر روی پای خود، عقیده خود را عوض میکردند و در مورد عقیدهی نو باز میگفتند: "این قطعی و حتمی است" ، آنوقت پیش خود گفتم: میان همهی چیزهای قطعی، قطعی ترینشان "تردید" است.
الکتر: غرور جوانی من؟ بهتر است بدانید، شما بر جوانی از دست داده بیشتر تاسف میخورید، تا بر جنایتی که مرتکب شدید، و از جوانی من بیشتر نفرت دارید، تا از بیگناهیم.
کلیتمنستر: آنچه در وجود تو از آن نفرت دارم، الکتر، خودم هستم. جوانی تو نیست -آه نه!- جوانی من است.
الکتر: و من، یعنی «شما»، این حقیقتاً خودِ «شما»یید که از او نفرت دارم.
مردم دوست ندارند شکست بخورند و شکست هم نخواهند خورد. مردم آزاد جنگ را شروع نمیکنند، اما شروع که شد، هرگز اسلحهشان را زمین نمیگذارند، حتی وقتی شکست بخورند. این کار از گلههای انسانی که همهشان پیرو یک پیشوا هستند برنمیآید. به همین سبب است که گلههای انسانی در عملیاتها پیروز میشوند و مردمان آزاد در نبردها. خواهید دید که جز این نیست، آقا.
هروقت یکی میگرید، دیگری میخندد. دوست عزیز، این قانون عالم است، رمز کمال همهجانبهی آن است. اگر غیر از گریه چیزی در میان نباشد، حاصل یکنواختی محض است و اگر جز خنده چیزی نشنوی خستهکننده است. اما توزیع متناسب اشک و دستافشانی، هقهق و نغمهخوانی، روح عالم را از تنوع لازم برخوردار میکند و این روح بدل به توازن حیات میشود.
یکی از دلایلی که چرا داستان برای بشر ضروری است این است که داستان بسیارزی از نیازهای خودآگاه و ناخودآگاه را برآورده میسازد. اگر داستان فقط روی ذهن خودآگاه تاثیر داشت، اهمیتی مانند ارزش کتابهای تشریحی داشت. اما اهمیت دیگر داستان این است که روی ضمیر ناخودآگاه نیز تاثیر میگذارد.
– چگونه کتاب بخوانیم اثر مارتیمر جی. آدلر و چارلز لینکلن ون دورن
من از خودم میپرسم چرا حقیقت باید ساده باشد. تجربه من کاملا خلاف این را به من یاد داده است، حقیقت تقریبا هیچ وقت ساده نیست، و اگر چیزی بیش از حد واضح و آشکار به نظر میرسد، اگر عملی به ظاهر از منطق سادهای پیروی میکند، معمولا انگیزههای پیچیدهای پشت سر آن هست.