‌آدم درختهايی را میبيند كه كم رشدند، ‌گره‌دار و كج و كوله‌اند، ‌ظاهرشان توی ذوق میز‌ند!
مگر جنگل برای خاطر اين جور درخت‌ها زندگی را به خودش حرام میكند...!

زاهاريا استانكو | ?پابرهنه‌ها
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چه کارهایی که می‌بایست بکنیم و هرگز نکردیم!
برای اینکه به مُلاحظاتی پایبند بودیم ،
فرصتی مناسب را انتظار می‌کشیدیم ،
تَنبلی می‌کردیم و برای اینکه مدام به خود می‌گفتیم :
« چیزی نیست ، هَمیشه فرصت خواهیم داشت »
زیرا نِمی‌دانستیم هر روزی که می‌گذرد
بی جانشین و هر لَحظه نایافتنی است .
ازین روی تصمیم‌گیری ، تلاش و عشق‌ورزی را به وقتی دیگر وا نهاده بودیم .


آندره ژید | مائده‌های زمینی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ReiHan
چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی‌کنیم توی خیابان با هم روبرو می‌شویم.
تو از روبرو می‌آیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم برمیداری فقط کمی جا افتاده‌تر شده‌ای.
قدم‌هایم آهسته‌تر می‌شود. به یک قدمی‌ام می‌رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز میکنی. درد کهنه‌ای از اعماق قلبم تیر می‌کشد و رعشه‌ای می‌اندازد بر استخوان فقراتم.
هنوز بوی عطر فرانسوی‌ات را کامل استنشاق نکرده‌ام که از کنارم رد شده‌ای.

تمام خطوط چهره‌ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می‌کنم. می‌ایستم و برمیگردم و می‌بینم تو هم ایستاده‌ای!
میدانم به چه فکر میکنی!
من اما به این فکر میکنم که چقدر دیر ایستاده‌ای!
چقدر دیر کرده‌ای!
چقدر دیر ایستاده‌ام!
چقدر به این ایستادن‌ها سال‌ها پیش نیاز داشتم
قدم‌های سستم را دوباره از سر می‌گیرم...
تو اما هنوز ایستاده‌ای...
?خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!

? آدم‌کش کور
?مارگارت آتوود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان


در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است!
حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس.

آدمیزاد می‌تواند اگر بخواهد کوه‌ها را جابجا کند. می‌تواند آبها را بخشکاند. می‌تواند چرخ و فلک را بهم بریزد ... آدمیزاد حکایت است. می‌تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ، حکایت زشت و حکایت پهلوانی ...
بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی او نمی‌رسد،

به‌شرطی که اراده داشته باشد ...

? سووشون
?سیمین دانشور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
وقتی اغلب انسان ها در انتهای زندگی خود به گذشته می نگرند ، در می یابند‌ که در سراسر عمر عاریتی و گذرا زیسته اند.
آن ها متعجب خواهند شد وقتی بفهمند
همان چیزی که اجازه دادند بدون لذت و قدردانی سپری گردد، همان زندگی شان بوده است.
بنابراین، بشر با حیله ی امیدوار بودن
فریب خورده و در آغو*ش مرگ می رقصد ...


? دروغگویی روی مبل
?اروین یالوم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ReiHan
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

رعنا: به نظر تو ممکن است مردی زنی را ببوسد بی آنکه او را دوست داشته باشد؟
"تمام مردهایی که این کار را می کنند، همان لحظه آن زن را دوست دارند، اگر نداشته باشند خودشان را وادار به چنین کاری نمی کنند.همان موقع مردها خیلی پر احساس اند...اما فردای آن روز می توانند آدم دیگری بشوند.
"چیزی که زن ها نمی بینند یا نمی خواهند ببینند،فکر می کنند آن ها هم مثل خودشان اند، که ساعت ها توی ذهنشان، با این چیزها ور بروند و اسیر شوند. برای مردها یک بوسه فقط یک بوسه است ولی زن ها شصت تا چیز دیگر از آن می سازند."

? ترلان
#فریبا_وفی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ReiHan
بس که وعده شنیدیم، وعده‌دونمون دراومد. هر چه بیشتر فلاکت می‌کشیم، بیشتر به اون دنیا حواله‌مون میدن...

? همسایه‌ها
? احمد محمود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ReiHan
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

دارای یک صفت لعنتی بودم که مدت ها طول کشید تا از شرش خلاص شوم : وفاداری.
واقعیت این است که دارا بودن این صفت، یک نفرین ابدیست.
صفتی که اصلا در خور ستایش نیست، بلکه مستوجب ترحم است...

سیمای زنی در میان جمع
هاینریش بل
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ReiHan
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

آدم ها، خیلی کم بلدند خودشان باشند.

کاش آن دسته هم که نقش بازی می کنند،

توانایی داشتند دستِ کم،

همان نقش را به خوبی درآورند !



فرانی و زویی

سالینجر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ReiHan
برای به موقع کنار کشیدن نباید از مرز معینی دورتر بروی. طبیعی است که بعد از آن نتوانی.



{ رویای تبت - فریبا وفی }
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: ReiHan
عقب
بالا پایین