به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

عزلت یافتنی نیست، می سازیمش، ساخته می شود. وقتی متقاعد شدم که باید تنها باشم، که تنها بمانم تا کتاب بنویسم، ساختمش. تا حالا این طور بوده؛ در این خانه تنها بوده ام؛ خودم را اینجا به بند کشیده ام. البته ترس هم با من بوده است، حتماً. خانه حالا مآوای نوشتن شده است. کتابهایم از همین خانه به بیرون راه پیدا می کنند، از این نور، از باغ، از نور برتابیده از آبگیر. بیست سال وقت لازم بود برای نوشتن آنچه حالا بر زبان اوردم ...!

نوشتن همین و تمام ابان،سابانا،داوید | مارگریت دوراس
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
زمانی دو انسان وجود داشتند.
وقتی آن‌ها دو ساله بودند، با دست‌هایشان همدیگر را زدند.
هنگامی که دوازده ساله شدند، با چوبدستی و سنگ به هم حمله کردند.
زمانی که بیست و دوساله شدند، با تفنگ به هم شلیک کردند.
وقتی چهل و دو ساله شدند، به هم بمب پرتاب کردند.
هنگامی که شصت و دو ساله شدند، بیمار شدند.
وقتی هشتاد و دو ساله شدند، مُردند و کنار هم به خاک سپرده شدند.
و زمانی که پس از صد سال کِرمی قبر آن‌ها را سوراخ کرد، اصلاً متوجه نشد که در اینجا دو انسان متفاوت به خاک سپرده شده‌اند.
خاک، همان خاک بود.

اندوه عیسی/ قصه های خواندنی | ولفگانگ بورشرت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
نیمه عینی زندگی و واقعیت، در دست سرنوشت است و از این رو تغییر می کند. نیمه ذهنی، خود ما هستیم و علت اینکه نیمه ذهنی به طور عمده تغییر ناپذیر است، همین است...!

در باب حکمت زندگی | آرتور شوپنهاور
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
من پيش از ديدن او تنها بودم . خجالتى بودم . غمگين بودم . اما دلم مال خودم بود . مى دانستم چه كنم . با دردهاي خودم مى ساختم . اما حالا عاشق شدم . عشق مرا گرم كرد . از تنهايى در آورد . اما غم عشق با همه ى شيرينى ، سخت جانم را آزار مى دهد...!

...تو مرا اسير كردى . وقتى به قصه ات گوش مى دادم ، وقتى اسير قصه ات شدم ، برايم زندان ساختى . حالا اين جا زندان است . قفس است...!

نه تر و نه خشك | هوشنگ مرادى كرمانى
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
پیر میگوید: من اغلب از خود میپرسم که چه باید بکنم . در هفتادو پنج سالگی میتوان افکار خود را عوض کرد ولی نمیتوان عادات خود را تغییردارد ...... نفرت من از وضع موجود ناشی از کینه سیاسی نیست ، مثل کینه یک رای دهنده انتخاباتی نیست ، بلکه نفرتی انسانی است که این جامعه را غیر قابل قبول می داند . بلی ، آن وقت است که من از خود می پرسم چه باید بکنم؟...!

...دن پائولو میگوید: شنیده ام که در این کوه معدن هست .

بونیفاتسیو جواب می دهد: خدا نکند که معدن باشد .

دن پائولو نمی فهمد که چرا ، چوپان توضیح می دهد :

مادام که کوه فقیر است از آن ماست , اما همین که معلوم شد غنی است دولت آن را تصاحب خواهد کرد . دولت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه . دست دراز به همه جا می رسد و برای گرفتن است , و دست کوتاه برای دادن است و فقط به کسانی می رسد که خیلی نزدیکند...!

...ماگاشیا میگوید: باز خوشا به حال خر . خر فقط تا بیست و چهار سالگی کار می کند . قاطر تا بیست و دو سالگی و اسب تا پانزده سالگی . اما آدم تا هفتاد سال و بیشتر هم کار می کند . خدا به حیوانات رحم کرده ولی به ادم ها رحم نکرده است . چه می شود کرد ، چون او حق دارد هر چه عشقش کشید بکند...!

نان و ** | اینیاتسیو سیلونه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
اگر نتوانیم تنهاییمان را در آغو*ش کشیم، از دیگری به عنوان سپری در برابر انزوا سود خواهیم جست...!

... بی حساب بچه دار شدن اشتباه است، بچه دار شدن برای کاستن از تنهایی خویش غلط است، هدف دار کردن زندگی با تولید چون خودی، اشتباه است.

و اشتباه است اگر با تولید مثل، درصدد رسیدن به جاودانگی باشیم...!

وقتی نیچه گریست | اروین یالوم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
- وقتی بچه بودید دلتان می‌خواست بعد‌ها چه کاره شوید؟

  • قهرمان تیراندازی با کمان.
  • خیلی به شما می‌آید.
  • چون سوالم را به خودم برنگرداند، ادامه دادم: من، وقتی بچه بودم می‌خواستم خدا بشوم. خدای مسیحیان. حدود پنج سالگی فهمیدم که آرزویم تحقق ناپذیر است. بنابراین کمی آن را تعدیل کردم و تصمیم گرفتم مسیح بشوم. مصلوب شدن خود را مقابل تمام بشریت در ذهنم می‌دیدم. در هفت سالگی، فهمیدم که این هم هرگز برایم اتفاق نخواهد افتاد. بعد با فروتنی بیشتر، تصمیم گرفتم یک شهید بشوم. سالها به این انتخاب پایبند ماندم. آن هم درست از آب در‌نیامد.
  • و بعد؟
  • خودتان می‌دانید: در شرکت یومیموتو حسابدار شدم. و فکر می‌کنم که نمی‌توانستم بیشتر از این تنزل پیدا کنم.
  • با لبخندی تمسخر آمیز پرسید: این طور فکر می‌کنید؟...!

ترس و لرز | املی نوتومب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
برای مردم غمگین زندگی در شهر آسانتر است. در شهر شخص می تواند صد سال زندگی کند بدون انکه متوجه شود مرده و خیلی وقت پیش تبدیل به خاک شده است...!

موسیقی مرگ | لئو تولستوی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
همه ی بادكنك ها روزی می تركند . حقايق و روياهای زندگی چون بادكنكی است كه كودكی در دست گرفته و به دنبال خود می كشد.

كودك با شنيدن صدای تركيدن بادكنكش به گريه می افتد ، اما بعد به دنبال بادكنك تازه ای مي گردد . زندگی تسلسل بادكنك هاست...!

ابرصورتی | عليرضا محمودی ايرانمهر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
مگر انسان میتواند حالات خود را با کلمات بیان کند؟

اما همدلی و همزبانی حسن بزرگی ست. تو برای همدل و همزبان خود لازم نیست همه چیز را بگویی تا او اندکی از تو را بفهمد. بلکه کافی ست اندکی بر زبان بیاوری تا او همه تو را دریابد...!

... آدمهای سالم مثل هم هستند، زیرا خوشبختی یک رنگ دارد.

این بدبختی ست که رنگارنگ است...!

... اندیشیدن را جدی بگیریم. اندیشیدن. آنچه ما کم داریم مردان و زنانی است که اندیشیدن را جدی گرفته باشند. اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی شود. اندیشه ورزیدن.

بند زبان را ببندیم و بال اندیشه بگشاییم. نویسنده نباید فقط در بند گفتن باشد.

برای گفتن همیشه وقت هست، اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود.

چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند؟...!

نونِ نوشتن | محمود دولت آبادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: یمنا
بالا