Diako

کاربر خبره
کاربر انجمن
نوشته‌ها
نوشته‌ها
16,928
پسندها
پسندها
5,977
امتیازها
امتیازها
463
سکه
594
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: RIWAN
شعر من بغضیست
از جنس بغضی فرو خورده
آه و افسوس حبس شده
دردهای ناگفته...
حرفهای ناگفته...
واژه های مبهم شعرم
اشکای من است
که از دلم برخواسته و بر دفترم چکیده میشود
شعر من جایست
که من خود منم
بی نقاب و بی پرده
خالی از هر نام و ننگ
بدور از دنیای آدمها
شعر من دنیای من است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: RIWAN
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی
این هم از لطف شما بودو نمیدانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بودو نمیدانستیم
رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار
همه ی تقدیر خدا بودو نمیدانستیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: RIWAN
دوست دارم برایت زیباترین غزل ها را بسرایم
دوست دارم برایت
امروز عاشقانه ترین جملات را روی کاغذ بیاورم
دوست دارم
برای لبانت از باغ احساسم شیرینترین میوه ها را بچینم
دوست دارم امروز
برای چشمهای مهربانت گلستانی از شعر بسازم
اما حیف ...
من که شاعر نیستم
کاش می توانستم امروز اندکی برایت عاشقانه شعر بگویم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: RIWAN
همیشه باید کسی باشد
تا بغضهایت را قبل از لرزیدن چانهات بفهمد
باید کسی باشد
که وقتی صدایت لرزید بفهمد
که اگر سکوت کردی، بفهمد
کسی باشد
که اگر بهانه*گیر شدی بفهمد
کسی باشد
که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن و نبودن
بفهمد به توجهش احتیاج داری
بفهمد که درد داری
که زندگی درد دارد
که دلگیری
بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش تنگ شده است
بفهمد که دلت برای قدم زدن زیرِ باران
برایِ بوسیدنش
برایِ یك آغو*شِ گرم تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد
همیشه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: RIWAN
کوک کن ساعتِ خویش
اعتباری به خروسِ سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
کوک کن ساعتِ خویش
که مـؤذّن ، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغو*ش سحر رفته به خواب
کوک کن ساعتِ خویش
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
کوک کن ساعتِ خویش
که سحر گاه کسی
بقچه در زیر ب*غل ، راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش
رفتگر مُرده و این کوچه دگ
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
کوک کن ساعتِ خویش
ماکیان ها همه مس*تِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
کوک کن ساعتِ خویش
که در این شهر ، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
کوک کن ساعتِ خویش
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر ،
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سـحر نـزدیک است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ایکاش در خاطر گْل مهرت نمی رْست
ای کاش در من آرزویت جان نمی یافت
ای کاش دست روز و شب با تار و پودش
از هر فریبی رشته ی عمرم نمی بافت
اندیشه ی روز و شبم این است
" من بر تو بستم دل؟
دریغ از دل که بستم"
" افسوس بر من ، گوهر خود را فشاندم
در پای بتهایی که باید می شکستم"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حســــــرت
یعنے رو بـﮧ رویــــــــمـ نشستـﮧ اے
و باز خیســـــے چشمـــانـــمـ را
آن دستمال خشکــ بے احساس پاکــ کنــــد
حســــــرت
یعنے شانـﮧ هایت ، دوش بـﮧ دوشــــــمـ باشد
اما نتوانـــم از دلتنگے بـﮧ آن پناه ببـــــــرم
حســــــرت
یعنے تــــ ــــو
کـﮧ در عین بـــــــــودنت داشتنتــ را آرزو مے کنــــــــم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به وجود تو
حتی برام یه ذره هم مهم نیستش نبود تو
به جون اون به جون من دیگه نمی خوامت تو رو
حتی اگه بازم بیای میگم نمی خوامت برو
تموم خاطراتتو، تو زندگیم پاک می کنم
یا اینکه اونها رو همه ، زیر زمین خاک می کنم
امیدوارم خوشبختی رو ، تو خواب و رؤیا ببینی
الهی که یه روز خوش ، تو زندگیت تو نبینی
یکی اومد تو زندگیم که تو به پاش نمیرسی
دوسش دارم ، دیوونه شم ، به خاک پاش نمیرسی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مـن اگـر عـاشقـانـه مینـویسـم
نـه عـاشقـم نـه شکستــ خـورده ام
فقـط مینـویسـم تـا عشـق یـاد قلبـم بمـانـد
در ایـن ژرفـای دل کنـدن هـا و عـادتــ هـا و هـوس هـا
فقـط تمـریـن ادم بـودن میکنـم
همیـن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین