خیال آمدنت دیشبم به سر می زد
نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد

به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت
خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد

** لعل تو می دیدم و دلم می خواست
هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد

زهی امید که کامی از آن دهان می جست
زهی خیال که دستی در آن کمر می زد

دریچه ای به تماشای باغ وا می شد
دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد

تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم
که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دل به تو دادم که به خونش کشی ؟
خون بکنی تا به جنونش کشی ؟
دل به تو دادم که فریبش دهی ؟
کوهی از اندوه نصیبش دهی ؟

دل به تو دادم که حرامش کنی ؟
آهوی سرگشته به دامش کنی ؟
دل به تو دادم که بسوزانی اش ؟
جامه ای از درد بپوشانی اش ؟

دل به تو دادم که هوایی کنی
بال و پرش چیده و راهی کنی ؟
دل به تو دادم که خرابش کنی؟
تشنه به آغو*ش سرابش کنی ؟

دل به تو دادم که زمینش زنی
آتش سوزنده به دینش زنی ؟
دل به تو دادم که چنین باختم
خرمن آتش به دل انداختم

پس بده این خون شده ی خسته را
این صدف خالی بشکسته را
نیست دگر در صدفش دانه ای
سنگ شده در کف دیوانه ای.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ای قبلۀ قبیلۀ غمهای ناتمام
پیغمبر بدون امت وآیین من سلام

خون دل تمام جهان خونبهای تو
این روزگار سنگدلی ات،نازنین به کام

اعجاز دستهای تو را هیچکس ندید
جز رنگ مومنانۀ چشمی که هی مدام

دنبال رد پای عبورت پریده است
تکرار فصلهای به آذر رسیده است

من را که هیچ فصل خدا را به هم زدی
قانون شعر و قافیه ها را به هم زدی

رفتی ضمایر (تو) و (ما)را به هم زدی
(من) ماندم و صرف غم و بغض شعرهام

حالا شبیه من شده ،هرچیز بعد تو
مانند من.من،من، منی رو به انهدام

دیگر بس است قلب غزل را تکان نده
میترسم از وداع،بمان،باز هم سلام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تنگ ترمی شود دلم انگاروقتی ازتو سراغ می گیرد
ازتو هی می نویسم و هربیت،شکل غم،شکل داغ می گیرد

کوچه از غربت صدا؛لبریز،غربتی بس مدام و دردآلود
درغیاب پرنده ها انگار،کوچه بوی کلاغ می گیرد

روزگارمن ازتوخالی نیست،دردهایم اگرچه انبوهند
کوچه بانام مهربان شما جلوه کوچه باغ می گیرد

ازهمین کوچه یارمی آید،بوی خوب بهارمی آید
کوچه مثل گذشته ها یک روز، رنگی از چلچراغ می گیرد

درهمین روزهای خسته سرد،می رسد مرد روزهای خطر
می رسد با طنین آمدنش،کوچه را اتفاق می گیرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چرا نمیشود بگویم از شما علامت سوال
نمیشود بگویم از شما چرا علامت سوال

تو آن طرف کنار خط فاصله - نشستهای و من
در این طرف در انتهای جمله با علامت سوال

نمیشود به این طرف بیایی آه نه… به من نگو!
دو نقطه بسته است راه جمله را.. علامت سوال

نخواستند آه! من وَ تو برای هم… ولی برای چه؟
برای چه نخواستند ما دو تا… علامت سوال؟؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گفته بودم بی تو می میرم ، ولی این بار نه
گفته بودی عاشقم هستی ، ولی انگار نه

هرچه گویی دوستت دارم ، به جز تکرار نیست
خو نمی گیرم به این ، تکرارِ طوطی وار نه

تا که پا بندت شوم از خویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشم ، ولی ســــربار نه

دل فروشی می کنی ، گویا گمان کردی که باز
با غرورم می خرم آن را ، در این بازار نه

قصد رفتن کرده ای ، تا باز هـم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش ، ولی اصرار نه

گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است ، افسار نه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بغض را هی بخوری، خانه خرابت بکند
پشت این پنجره ها خاطره آبت بکند
.
از خودت هی بگریزی برسی آخر خط
ته خط باشی و یک نقطه حسابت بکند
.
قل هو الله بخوانی و شبی غرق دعا
از خدا وقت بخواهی و جوابت بکند!
.
مثل مرداب بگندی و فقط کاش شبی
بوسه ي داغِ ل*بِ تیغ مجابت بکند-
.
بـِسُرد روی رگت، وای... چه حالی دارد
آه سردی بکشد، مرد خطابت بکند
.
با غزل درد کشیدم که بخوانی، هرشب
پشت این پنجره ها، خاطره آبت بکند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بی تو مهتاب شبی در ب*غل پنجره مُردم
و خودم را به غم انگیز ترین درد سپردم

تو که رفتی و رمیدی و گذشتی و رسیدی
من به جز حسرت و اندوه ولی سهم نبردم

و دلت بود از این هجرت پر درد خبردار
مرگ بادم که فریب تو و لبخند تو خوردم

وعده کردی که مرا خسته و تنها نرهانی
من ولی تا صدمين روز به یاد تو شمردم

باز میگویم و میگویمت ای مرغ مهاجر
بی تو مهتاب شبی در ب*غل پنجره مُردم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
...صد مرتبه پرپر زدنم را که ندیدی
ریمِل زدمو ؟ چشم تٓرٓم را که ندیدی

رژْ گونه كشيدم ، به رخِ زرد و نزارم
تو چهرهء همچونْ ، قمرم را که ندیدی

خطّ ِ ل*بِ اُ جی جی خریدم به چه قیمت
بوسیدی و خشکیِ لبم را که ندیدی

وِرْسایْ خریدم ، ببرم خالِ سیاهم
مهتابْ رُخ و زهرهْ جبینم ، که ندیدی

وِرْساچْ زدم رویِ گلِ روسریِ خود
بیخود شدی و روسری ام را که ندیدی

های لایت نمودم به برند اُ رِئال و
گیراییِ زلفِ سیه ام را که ندیدی

مشاطه کراتینه نمود ، موی بِلوندم
گیسویِ کمندِ فِری ام را که ندیدی

خالی شده کیفم ، دگرْ هیچْ پولْ ندارم
هرچندْ که بیچارگی ام را که ندیدی.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
نشسته ام به پشت ميز، درون يك اتاق سرد
تنم چه خسته و خراب،و در سرم هزار درد

نگاه من به چشم توست، درون قاب روي ميز
تو رفته اي عزيزِ دل، شكست آن قرار و عهد

پناه مي برم به قرص، ديازپام لعنتي
يكي، دوتا، سه بسته قرص، همه به رنگ هاي زرد

فرار مي كنم من از خيالِ تلخِ عشق تو
و من مثال ارتشي ، شكست خورده در نبرد

نه! اشتباه مي كنم، تو باختي در اين نبرد
كه پشت پا زدي به عشق، مرا كه كرده اي تو طرد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین