ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ات بودن ، توانم را گرفته است
عشق ِ تو جانم ! آخ..جانم را گرفته است

چاقو شده مهر ِ تو روی گردنم ، کُند
این مرگ ِ تدریجی امانم را گرفته است

خون میخورم شاید بخندانم تو را باز
اندوه ، مغز ِ استخوانم را گرفته است

ترمیم ِ زخمی که منم را دیر کرده
رنجی که از تن تا روانم را گرفته است

به لکنت افتاده زبان ِ اعتراضم
بار ی که بر دوشم ، زبانم را گرفته است

آغو*ش تو امنیتِ دریاست ، اما
از من تمام ِ آسمانم را گرفته است.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من که بیـــچارهــ شدمـــ ؛ کاش ولـــی هیــچ دلـــی
گیـــر ِلــحن ِ بـــَمـــ ِ مـــردانهـ ی ِ محکــم نـــشود

شده حتــّی به دعا دست برآرمـــ که :"خــُدا !
برود مشهـــد و برگـــردد و آدمـــ نـــشود"

خون ِ دل خوردمـــ و حرفـــی نزدمـــ تا شاید
مهربان تـــر بشود ، تازه اگر همـــ نشود-

با من ِ سادهـ همیـــن بس که مــدارا بکند
عاشقـــم همـــ که نــشد، خب به جهنّمـــ (!) نــشود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیگر نکن تلاش به آنجا نمی رسی
رودی تهی شدی که به دریا نمی رسی

آخر چگونه تکیه به عشقت دهم که تو
حتی حساب فاصله ها را نمی رسی

گفتم که عشق آخر دنیاست ، صبر کن
یک دست بی صداست ، تو تنها نمی رسی

از آن مسیر جاده به بن بست می رود
نفرین که نه ، نمی کنم ، اما نمی رسی

تنها شدن عذاب کمی نیست مرد من
هرگز نگو به روز مبادا نمی رسی

یک روز می رسد که تو گم می کنی مرا
در خواب می روی و به رویا نمی رسی

با این که دل شکسته تر از هر شبم
ولیدر این تصورم که " تو فردا نمی رسی؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
غروب خیس و باران خورده ام بـوی تو را دارد
هـوای خـانـه ی افـسـرده ام بـوی تــو را دارد

فضای سینه ام آلـوده ی بغـضی شد و نشکفـت
گل نشـکـفـتـه ی پـژمـرده ام بـوی تـو را دارد

مـیـان کـوچـه هـا نـام تـو را فـریـاد می کـردم
گلـوی زخم خنـجر خـورده ام بـوی تـو را دارد

چه می شد در میان سینه ام یک لحظه می دیدی
دل تـب کــرده ی آزرده ام بـــوی تــو را دارد

در و دیوار خانه،
تسلیت گفتـنـد و ... فهـمیـدی
هـوای خانـه ی افـســرده ام بـوی تـو را دارد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
حرف بسیار است اما اهل گفتن نیستم!
با دلم درگیرم... آری! با تو دشمن نیستم!

ساده میگویم... تو را اینروزها گم کرده*ام!
چند روزی می*شود در قید بودن نیستم!

این که از او مینویسم در غزلهایم تویی!
آن که از او می*نویسی همچنان من نیستم!

روح بیآلایشم را چشمهایت حس نکرد!
هیچ*گاه این را نفهمیدی فقط تن نیستم!

حرفهایم را سکوتم میزند این روزها!
شاعر این بیتهای نیمهجان من نیستم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیوار مس*ت و پنجره مس*ت و اتاق مس*ت!
این چندمین شب است که خوابم نبرده است

رؤیای « تو » مقابل « من » گیج و خط خطی
در جیغ جیــــغ گردش خفـّاشهای پست

رؤیای « من » مقابل « تو » - تو که نیستی!-
[ دکتر بلند شد... و مرا روی تخت بست ]

دارم یواش واش... که از هوش می رَ...رَ...
پیچـیده توی جمجمه ام هی صدای دست ↓

هی دست ، دست می کنی و من که مرده ام
مردی که نیست خسته شده از هرآنچه هست!

یا علم یا که عقل... و یا یک خدای خوب...
- « باید چه کار کرد ترا هیچ چی پرست؟! »

من از...کمک!...همیشه...کمک!...خسته تر... کمک!!
[ مامان یواش آمد و پهلوی من نشست ]

- « با احتیاط حمل شود که شکستنیـ ... »
یکهو جیرینگ! بغض کسی در گلو شکست!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بیا و مرا عوض کن...
با یک عدد "منِ" بهتر
یک عدد "منِ" جوانتر
یک منی که دلش یک عالمه کارهای هیجان انگیز بخواهد...
یک منی که از این خانه دل بکند
منی که دلش از پیاده روی*هایِ روی پیاده رو خسته شده باشد
و بخواهد دستانت را بگیرد و روی بامهای خانههای این شهر قدم بزند...
بیا و مرا عوض کن
با یک عدد "من" بهتر
منی که شب*ها وقتی دلش بگیرد
دلش به جای سیگار اینبار تو را بخواهد!
منی که احتیاط برایش خنده*دارترین واژه دنیا شود
من هم مانند تو خسته*ام از خودم...
خستهام از این همه بی حوصلگیها
از این همه نشستنها و انتظار کشیدنها برای برگشتن گذشته!
من هم خستهام از این همه تنهایی کنارِ آدمها
من نتوانستم خودم را عوض کنم...
اما تو از من بخواه تغییر کنم
من دنبال بهانه*ام
دنبال به اندازه قاشق مرباخوری انگیزه
بخند و تقدیر را تغییر بده.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آنقدَر حظ ميكنم "بانو" صدايم ميكنى
يا كه خاتون تمام قصه هايم ميكنى

دست در گيسوى من، با شيطنت هاى لبت
قند را، هم صحبت ِ فنجان چايم ميكنى

هرزمستان وقتى از سرما تنم يخ ميزند
با تن مردانه ى خود آشنايم ميكنى

تو همان غارتگر معروف آتش پاره اى
بر دلم آتش زدى، حالا رهايم ميكنى؟

من دلم طاقت ندارد، قصه را پايان بده
بى وفا! امشب چه با اين بوسه هايم ميكنى؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند
حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند

در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دو تا را نا برابر می کند

حالت پیچیده مویش شبیه سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند

آنقدر دل بسته ام بر دکمه ی پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطر می کند

رنگ مویش را تمام شهر می دانند ، حیف
پیش چشم عاشق من روسری سر می کند

با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام
آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند

...
دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما
هرکسی را دوست دارم زود شوهر می کند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ﮔﺮ ﺗﻦ ﺑﺪﻫﻰ ... ﺩﻝ ﻧﺪﻫﻰ ﮐﺎﺭ ﺧﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ
ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﻡ ﺷﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ
ﮔﺮ ﺩﻝ ﺑﺪﻫﻰ ... ﺗﻦ ﻧﺪﻫﻰ ﺑﺎﺯ ﺧﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﻧﻪ ﺟﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ... ﺳﺮﺍﺏ ﺍﺳﺖ
ﺍﻳﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻭﻓﺎ ﻫﻴﭻ ﻧﮕﻮﻳﻨﺪ
ﭼﻮﻥ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮ ﺣﺠﺎﺏ ﺍﺳﺖ
ﺗﻦ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﻰ ... ﺩﻝ ﻧﺪﻫﻰ ﻓﺮﻕ ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻳﮏ ﺁﻳﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ... ﮔﻨﺎﻩ ﺗﻮ ﺛﻮﺍﺏ ﺍﺳﺖ
ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﻟﻘﮏ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻧﻪ ﻛﻪ ﺷﺎﻋﺮ
ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﻣﻦ ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻘﺎﺏ ﺍﺳﺖ
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین