شعر شـــآه بیـــت

اگر چه نزد شما تشنه ی سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ می شود , آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را
اشاره ای کنم : انگار کوه کن بودم

من آن زلال پرست ام در آبِ گند زمان
که فکر صافیِ آبی چنین لجن بودم

غریب بودم و گشتم غریب تر اما :
دلم خوش است که در غربت وطن بودم

- محمد علی بهمنی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در زمینی که بازی ات دادند
یک وجب خاک بهترین برگ است
دست دادی ولی زمین خوردی
زنده بودن برادر مرگ است

دوست داری در آرزوهایت
ناگهان رفته , ناگهان برسد
گریه کن , توی گریه می فهمی
عشق باید به استخوان برسد

با نفس های رو به پایانت
رنگ و رو از اطاق می افتد
در تب سرد بازوانت , شعر !
ناگهان اتفاق می افتد

می نویسی و خوب می دانی
شعرهایت برای خواندن نیست
شعر یعنی کسی نمی فهمد
هستی اما , دلت به ماندن نیست

از نگاهت تمام آدم ها
تک به تک , نا امید و بیمارند
سـ*ـینه ات را نشانه می گیری
شاعران مرگ بهتری دارند

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در زمستان آرزوهایت
هق هق از پشت خنده ات پیداست
تکیه بر کوله بار تنهایی
بدترین شکل زنده بودن هاست

شمع ها رو دوباره می چینی
بعد سی سال خستگی کردن
شاید این بار آخرت باشد
خسته ای از کشیدن این تن

پشت هم گریه می کنی تا مرگ
بهترین هدیه به خودت باشد
بدترین از این نمی شود وقتی
ماه بهمن تولدت باشد

میمِ " بهمن به طرز محسوسی "
مثل ماتم همیشه غمگین است
میم اساسا" به مرگ می آید
حاصل زنده بودنت این است

درد داری , شبیه دل بستن
باید از انتظار برگردی
با وجودی که باختی باید
پای میز قم*ار برگردی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
در بند دوست هر که شد آزاد می شود
هرکس خراب باده شد آباد می شود

غمگین نمی شود دل عاشق زجور دوست
در دام دل فتاده ز غم شاد می شود

دیگر مکن ملامت مجنون که آدمی
گاهی اسیر دام پریزاد می شود

ای آنکه زلف تیره سپردی به دست باد
این تیره عمر ماست که بر باد می شود

خسرو نگه به جانب شیرین نمی کند
آن جا که نقل غیرت فرهاد می شود

مشمر نگاه اهل نظر مختصر که عشق
از یک نگاه مختصر ایجاد می شود

کوزه اگر ز راز درون پرده افکند
عالم تهی ز صحبت اضداد می شود

- حسین رسولی ( کوزه )
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از این فضای مجازی بیا زمستان را
به بـ..وسـ..ـه ای گرم کنی سردی گریبان را

به کفر می طلبد هرچه را که ایمان است
اگر نگاه کنم زلف نا مسلمان را

تو آمدی که بچینم اگر چه ممکن نیست
به روی گونه ی تو سیب های لبنان را

بدون روسری و چادر این کبوتر ها
ز شانه ی تو بچینند ریزه ی نان را

تویی الهه ی روم و خدای مصری من
بیا که زنده کنی پاندورای یونان را

تو کیستی ؟ تو همان معبدی که می خواهم
تویی پرستشگاهی که بـرده ایمان را

تمام سهم من از چشم تو همین عکس است
بیا که رنگ دهی حقیقت بهاران را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از تمام تو فقط فاصله ات سهم من است
عشق وا مانده ی بی حوصله ات سهم من است

آنقدر سوختم از فاصله بی تاب شدم
لای صد خاطره گندیدم و مرداب شدم

آه , مرداب شدم , تا که تو دریا بشوی
پای تو آب شدم , تا که تو سرپا بشوی

مو به مو پیر شدم تا تو کنارم باشی
از همه سیر شدم تا کس و کارم باشی

این همه شعر نگفتم که بخوانی , بروی
پای یک مرد زمین خورده نمانی , بروی

- پویا جمشیدی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عشق تو مثل شعر ، شیرینه
مثل غیرت تو فکر یه مرده
پدرم میگه موت مثل کوه
تو شبش خیلیارو گم کرده

ولی من دامنت رو دوس دارم !

هرچی باشی واسم مثه نوری
وقتی میبینمت چشام بازه
مامانم از تو دلخوره ، اما
تن تو شرجیای اهوازه

اون چمیدونه من تو رو میخوام !

تو قدمهات یه نظم و ترتیبه
که خدا خلق کرده تنهایی
تق تتق تق تتق تتق تق تق
مثل بارون رو شیروونیایی !

تو بهاری واسه خیابونا !

شالتُ شل نمی کنی ، اما
این موهاتن که سرکشن انگار
خواهرم میگه وضعتو دیده
جمع کن موتُ آخه لاکردار !

اینطوری آبمون دو جو میشه !

شال یاسی رو سر که میزاری
میشه بوی بهار و حسش کرد
تو که بسی ، خدا واسه چی پس
ماه و تو آسمون طلسمش کرد

تو بلندی و آسمون کوتاه !

کل دنیا رو میشه عاشق کرد
میشه جنگا تموم شه یک لحظه
تو که لبهات و واکنی صلحه
خنده تو مخدره محضه !

پس بخند و جهان و راحت کن .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند
حالِ یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند

در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این
جنگ بین ما دو تا را نا برابر می کند

حالت پیچیده ی مویش شبیه سرنوشت
عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند

آنقدر دل بسته ام بر دکمه پیراهنش
فکر آغوشش لباسم را معطر می کند

رنگ مویش را تمام شهر می دانند حیف
پیش چشم عاشق من روسری سر می کند

با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیدم
آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند

دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما
هرکسی را دوست دارم زود شوهر می کند

- علی صفری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من از آن گل که رنگین جامه و خوشبوست می ترسم
زلیخا وار از هر کس که زیبا روست می ترسم

چو فرهادی که مجنون شد نمی دانم چرا دیگر
ز هر انسان که شیرین نام و لیلی خوست می ترسم

کمان ابرویی آتش در دل پرخون فکند و رفت
پس از آن از هر آن کس که کمان ابرو ست می ترسم

نه از موی خود اندیشم که یاد او سپیدش کرد
از این سایه که همچون او سیه گیسو ست می ترسم

چنانم آتش اندر دل بزد مهرش که بعد از این
ز هر جاندار و بی جانی که شکل اوست می ترسم

دل خورشید می سوزد به حال تشنه ای چون من
که از هر چشمه ای که بر لبش آهوست می ترسم

- حسین رسولی ( کوزه )
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سر منشا آغاز جهان موی تو بوده
انواع عسل از ل*ب کندوی تو بوده

در شعر کلاسیک و کمی قبل تر از آن
حتی وزش باد صبا سوی تو بوده

چنگیزی و خون ریزی و شمشیر کبودت
برندگی تیز دو ابروی تو بوده

نقاش ازل گفت که یک دفتر صد برگ
مصرف شده ی طرح دو زانوی تو بوده

من مثل همان شیر ژیانم که همیشه
مغرور به این است که آهوی تو بوده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین