شعر شـــآه بیـــت

در ابـريشـمِ عادتـم خُفـته بودم

چـه كردي تـو با حـالِ پروانـه ي من ؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Monji
- حرف را
میشود از حنجره بلعید و نگفت...
وااای اگر چشم بخواند ،
غم ناپیدا را !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Monji
ای دیر ب دست آمده بس زود برفتی
آتش زدی اندر دل و چون دود برفتی
چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی
چون دوستی سنگدلان زود برفتی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‌•?

مَردم آزارتَر از چِشم تو بیماری نیست..
#فروغی_بسطامی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

زن ها زمستانند
چترند بارانند
وقتی که غمگینند
آواز می خوانند

| احسان افشاری |
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان



گَهی بر سر ،
گَهی بر دل،
گَهی بر دیده جا دارد ..

#بیدل_دهلوی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
الغـــوث ... خلّــصنــا من الوقتـــی ...
دلتنگـــم ــُ تو نیســتی اینجــا !

+لاادری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ای که در فصلِ خَزان بینی مَرا با پُشتِ خَم

این زِمِستانَم مَبین ما هَم بَهاری داشتیـم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‬‎‬تا بداند كه شب ما به چه سان می‌گذرد
غم عشقش ده و عشقش ده و بسیارش ده
[ مولانا ]
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: RMwN
عقب
بالا پایین