ترس ت را زمين بگذار و
دستانت را در دستانم!
غرور را كنار بگذار و
شانه هايت را كنارِ شانه هايم! حيفِ تقويم است،
يك پاييز ديگر را هم ورق بخورد و
هيچ تاريخى را به اسم خودمان ثبت نكرده باشيم! باور كن
هوايش جان ميدهد براى دلبرى
براى دل بردن از يار براى نفس كشيدن
براى قرارهاى از پيش تعيين نشده اين روزها به ما
به يك،حالِ خوبِ مشترك نياز دارد...
بيا!؛
مثلاً وقتى باد درز پنجره را پيدا كرده و
با منحوس ترين صداى دنيا توى گوشم ميپيچد،زنگ بزن
صداى تو پر كند تنهايى ام را!
فكرش را بكن؛ سالها بعد
و پاييز هايى كه برگ برگ پُر ميشود از دوست داشتنمان...
باور كن حتى پاييز هم پشتش به زمستان گرم است !
همه چيز جور است
برگ هايى كه قرار است صداى قدم هايمان را
به رخ كوچه بكشند
نم باران و هواى بلاتكليف
ابرهاى مردد
و تو و تو و تو...
و من كه از دلتنگى پاييز ميترسم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
گرفتارم جانم!
گرفتارىِ من با تمامِ آدمهاى روى زمين فرق دارد
گرفتار چشمانى هستم كه خودت،
از حال خوشش بى خبرى...
گرفتارىِ من دوست داشتنى است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مردها،دردهايشان را دود ميكنند
گوششان را پر ميكنند از موسيقي
كفِ خيابانها را متر ميكنند
گوشه ترين قسمتِ كافه ها را انتخاب ميكنند
سيگارشان بهمن ميشود
همه چيزرا در خودشان حل ميكنند
زنها اما....
موهايشان را...همه ي زورشان به موهايشان ميرسد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من دوست داشتنم را هم
بروز رسانى ميكنم! "تو" را، هر روز،
جورِ ديگرى بايد دوست داشت...:)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر بنا به رفتن داريد
بار و بنديلتان را جمع كنيد و برويد
جانِ عزيزتان،بهانه هاي خنده دار نياوريد؛
سرم شلوغ است...حوصله ندارم...زندگي ام پاشيده...
همه هزار و يك بدبختي دارند،
مهم "اولويت بندي هاست"
شما كه عينِ خيالتان نيست ولي
به طرفتان فكر كنيد كه ذهنش پر از علامت سوال ميشود...
پر از مقايسه پر از انتظار...
اينطور رفتن ها،تهِ بي معرفتي ست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برجِ ميلاد ميشوم همان هواى غليظ َش باش! چشمي بهم بزني
گم ميشوم در تو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمامِ دلتنگى هايم را برايش نوشته ام؛
خط به خط..روز به روز...ساعت به ساعت...اما ميترسم!
ميترسم از اينكه بخواند و با پوزخندى از كنارش رد شود!
ميترسم از اينكه بخواند و با يك "مرسى" گفتن،
تمامِ تصوراتم را خراب كند!
ميترسم از اينكه يك نفر قبل از من،
تمامِ اينها را برايش گفته باشد!
شجاعتم تا همين حد بود؛
"برايش نوشتن"
من جراتِ ارسالش را ندارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صبح اگر چشم باز كرديد و
ديديد به جاى پيغام،
برايتان "نقطه" آمده،
بدانيد تمامِ شب را
براى زدنِ حرفهايش جان كَنده!
در علمِ جديد،"نقطه"ها پُرِ حرفَند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
من به مادَرَت حسودى ام ميشود...
موهاى ژوليده و صورتِ پُف كرده ات غُرولندِ اولِ صبحت؛
ديدنِ تمامِ اينها،
صبحِ اولِ وقت،
آخ كه عجيب ميچسبد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جلوى پاى بعضى ها بايد يك خط بكشيم و
بگوييم:
ببين فلانى جانم
من شب تا صبح صبح تا شب
به تو فكر ميكنم...
من عكسهايت را روزى هزاران بار زير و رو ميكنم
من جاى تو هم در كافه ها قهوه مينوشم
من نگرانت ميشوم
خلاصه در يك كلام،
برايت جانم را ميدهم
تو اما از اين خط جلوتر نيا
من تو را با فاصله دوست دارم
من به اين دوست داشتن عادت كرده ام
باور كن عشق،همه چيز را خراب ميكند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 2)
عقب
بالا پایین