به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

دیالوگ [ ناب ترین دیالوگ ها ]

  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #41
من هیچی نمیخواستم، تا اینکه دوباره دیدمت...




? Lola
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #42
من دیگه تصمیم گرفتم
تو زندگی خودم دخالت نکنم
بقیه هستن
زحمتشو میکشن!




جیگر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #43
وقتی يکی به تو خيانت کرد، مخصوصا اگر رفيقت بود، تلافی کن، حتماً !!!




? Once Upon a Time in America
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #44
اگر به یک نفر متعهد باشی
دیگه به خودت اجازه نمیدی
که دنبال کمال
در اشخاص دیگه باشی....

?before we go
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #45
نميدونم، اين فقط یه حسيه که نسبت بهش دارم
میدونی مثل وقتی که صدای آهنگی رو
ميشنوی و دوست داری که فقط برقصی




? Blue Valentine
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #46
علی (علی مصفا): چی شده کفشت؟

خانم دکتر (لیلا حاتمی): میخش زده بیرون، هر کفش دیگه بود تا حالا انداخته بودمش بیرون، این یکی رو دلم نمیاد.

- رهاش کن بره رئیس!

+ یعنی چی؟

- هیچی، یه رفیق داشتم همیشه هر وقت یه چیزی اذیتت میکرد میگفت رهاش کن بره... شرش کم میشه! چرت میگفت البته.

+ مخصوصاً در مورد میخ کفش بدتره میره تو پای آدم!

- از اینایی بود که تو زندان هیپنوتیزم و اینجور چیزا یاد گرفته بود؛ یه دفعه من و سیما رو برد کافه ی دنیس!

+ سیما کی بود؟

- سیما یکی از بچه های دانشگاه.

+ دوستش داشتی؟

- مثلاً... خیلی شبیه مینا بود، همون دخترداییم که از تاریکی میترسید.

+ اون چی؟ اونم تو رو دوست داشت؟

- نمیدونم... من هیچوقت هیچی بهش نگفتم، من اینجوریم... همیشه هر وقت باید یک کاری بکنم یه دفعه اصلاً هیچ کاری نمیکنم... خلاصه رفتیم کافه دنیس، فرید شروع کرد به هیپنوتیزم کردن تا این که نوبت رسید به من، منو خواب کرد و بچه ها شروع کردن به سوال کردن. همشون پیله کرده بودن که کی رو دوست داری؟ منم هیچی نمیگفتم... تا این که خود سیما گفت علی یه چیزی بگو! مهم نیست چی باشه یه چیزی بگو... منم هیچی نگفتم! گفت اصلاً یه چیز بی ربط بگو، بگو یه چیزهایی هست که تو نمیدونی...

+ گفتی؟

- نه! هیچی نگفتم... اینقدر هیچی نگفتم تا همه حوصله شون سر رفت، از خواب بیدارم کردن.

+ حوصله سیما هم سر رفته بود؟

- لابد... شش ماه نکشید با محمود چاخان ازدواج کرد.



"چیزهایی هست که نمی دانی / فردین صاحب الزمانی"
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #47
+ من توی زندگیم، چیزی به بعدیا دادم...؟

? جهان با من برقص
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #48
‏- چرا نِمیفهمی احسان؟ رابطه شما تموم شد، چیزی هم که تَموم شد دیگه تموم شده .
‏+ نه!‌ هیچی هیچوقت کامِل تموم نمیشه .
هست، هَمیشه هست .

-دیالوگ
- جَهان با من برقص
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #49
نمیشه تا آخر عمر یه پات اینور جوب باشه یه پات اونور جوب. بالاخره یه جا جوب گشاد میشه!




? گذشته
? اصغر فرهادی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #50
طرز نگاهتو بهش شناختم...
شناختم چون تو قبلا به من اینطوری نگاه میکردی...




? The Vow
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بالا