محفل ادبی [ حرف دل ]

کف بینی نکن
دستی که به سویت دراز شده
طالعش تویی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
میخواهم حرف هایت را به پای ناپختگی ات بُگذارم
میخوانم و میخوانم....تا شاید اشتباه کرده باشم....شاید از میان کلمات یک راه گریزی باشد.... یک راه فرار از همه واژه های تلخی که تو ذهنم مثله یک نوار کاست مرور میشود....

ولی حرف هایت طعم گَس خرمالو نارس می دهد
میخوانمشان .... بعضی شیرین و بعضی گس گس ان....

آری.... تو هنوز نرسیده ایی.... هنوز به آفتاب و نور نیاز داری.... مثله همان خرمالو نارس باغچه ی حیاطمان...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
برای صبح شدن
نه به خورشید نیاز است
نه خنده های باد
چشم هایت راکه باز کنی
موهایت که پریشان بشود
زندگی
عاشقانه طلوع خواهد کرد….
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
و امان
از این گذر زمان

تا بیاید و همه چیز را درست کند، چه سخت می گذرد روزگار ....
یا او پیر شده است و نای حرکت ندارد یا صبور شده و طاقتش زیاد ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بين مردم مثل من پيدا نخواهد شد ، نگرد
يك ندارد جز خودش مضرب ، نميفهمي چرا؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آه از آن نگاه
واژه می‌شوم، مرا مرور می‌کند
سنگ می‌شوم، مرا بلور می‌کند
شیشه می‌شوم، ز من عبور می‌کند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به قول چارلی چاپلین :
شاید زندگی اون جشنی نباشه که تو
آرزوشو میکردی
ولی حالا که دعوت شدی
تا میتونی زیبا برقص !
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است


فرق است میان آن که یارش در بر
تا آن که دو چشم انتظارش بر در
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مثل هر روز اومدم خونه...
به مامانم سلام کردم و رفتم تو اتاقم
دنبالم اومده میگه چیشده؟ چرا نارحتی؟
با یه سلام همه چیو فهمید...
یکی باید باشه که اینطوری آدمو بلد باشه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شاید همیشه نتونی درک کنی که چرا خدا اجازه داده یه سری چیزا اتفاق بیافته ،
ولی میتونی مطمئن باشی از اینکه خدا هیچ موقع مرتکب هیچ اشتباهی نمیشه ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین