میخواهم حرف هایت را به پای ناپختگی ات بُگذارم
میخوانم و میخوانم....تا شاید اشتباه کرده باشم....شاید از میان کلمات یک راه گریزی باشد.... یک راه فرار از همه واژه های تلخی که تو ذهنم مثله یک نوار کاست مرور میشود....
ولی حرف هایت طعم گَس خرمالو نارس می دهد
میخوانمشان .... بعضی شیرین و بعضی گس گس ان....
آری.... تو هنوز نرسیده ایی.... هنوز به آفتاب و نور نیاز داری.... مثله همان خرمالو نارس باغچه ی حیاطمان...