محفل ادبی [ حرف دل ]

برایِ تو
برایِ چشمهایت
برایِ من
برایِ دردهایم
برایِ ما
برایِ این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند ..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قدیمیا خوب فهمیده بودن از زندگی چی میخوان
حیاط، حوض، آسمون، چندتایی هم درخت که به وقت و فصلش میوه‌هاشون رو بچینن و بشینن ل*ب حوض لذتش رو ببرن.
همینقدر آروم، همینقدر ساده، همینقدر قشنگ ....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اگر جای دانه هایت را که روزی کاشته ای فراموش کردی،
باران روزی به تو خواهد گفت کجا کاشته ای …
"پس نیکی را بکار،
بالای هر زمینی…
و زیر هر آسمانی….
برای هر کسی... "
تو نمیدانی کی و کجا آن را خواهی یافت!!
که کار نیک هر جا که کاشته شود به بار می نشیند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
می‌توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
می‌توان درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
می‌توان با او صمیمی حرف زد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دستم را که بی هوا میگیری
دلم را هوایی میکنی …

با تو پرواز ، پر نمیخواهد !!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ای صبا آنچه شنیدی ز ل*ب یار بگو
عاشقان محرم رازند نه اغیار بگو

هم تو داری خبر از زلف گره بر گره‌اش
پیش ما قصه دل‌های گرفتار بگو

گوش را چون که ز پیغام نصیبی دادی
کی بود چشم مرا وعدهٔ دیدار بگو

چون حکایت کنی از دوست من از غایت شوق
با تو صد بار بگویم که دگر بار بگو
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از پشتِ دیوارِ سکوت کسی مرا می خواند!
می دانم و نمی دانم کیست!
تا کجا می رود آخر این پَرِ نازکِ خیال؟
تکیه بر انگشتِ حیرت زده ام!
دردی سنگین دلم را می فشارد!
آه که چه زیباست دردی که می کشم...
و من این درد را دوست دارم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دیگر هر عطری را باور ندارم!
دستِ خودم نیست!
شامه ی وجودم کور شده است!
بوی خوشِ صبح را در لابلای فصل ها گم کرده ام!
اینک منم و دشتی از تنهایی که نمی توانم بر دوش کشیدن!
این یآس نیست عینِ امید است!
من تنهایی را دوست دارم و این درد را هم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پرواز با تو باید
گر پر شکسته در باد
آغاز هر کجا شد
پایان هر کجا باد
گر تابش از تو باشد
خورشید بی فروغ است
از چشم من چنین است
گر پوچ ، یا دروغ است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بوی زلف او
حواسم را
پریشان کرد
و رفت..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین