محفل ادبی [ حرف دل ]

ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ملکا مها نگارا صنما بتا بهارا
متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری..
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ماندن به پای کسی که دوستش داری
قشنگ تریم اسارت زندگی است
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم میگیرد از قضاوت های بیجایی که در مورد آدما میکنن
سعی کردم خودم دیگران رو قضاوت نکنم و چقدر سخته این مهم....
یک باری که قضاوت شدم و خودم هم فهمیدم، سخت دلم شکست .... و...
و خدای من چقدر صبور است...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بیاید دست دلمان را بگیریم
و ببریم جای که هیچ دغدغه ای نباشد
نفس راحتی بکشیم حال دلمان کمی عوض شود
جایی برویم که خبری از انتظار نباشد
عاشقی، سرگردانی نباشد
کسی نرفته باشد ...
خودمان باشیم
و یک هوای لطیف، یک دل آرام.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
آغوشت را امشب به من میدهی؟
برای گفتن چیزی ندارم
اما برای شنفتن حرفاهای تو
گوش بسیار...
میشود من بغض کنم
تو بگویی :
مگر خدایت نباشد که تو اینگونه بغض کنی
میشود من بگو یم خدایا
تو بگویی جانم
میشود بیایی؟ تمنا میکنم ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
زندگی ینی
ناخاسته بدنیا امدن
مخفیانه گریستن
دیوانه وار عشق ورزیدن
وعاقبت درحسرت آنچه دل میخاهد
ومنطق نمیپذیرد مردن
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بغض های بجا مانده از تو
جمع شدند..
دانه دانه؛
قطره قطره؛
بی بهانه سیل شدند..
سیل ویرانگی ..
حال برگرد و ببین
این منِ ویرانه را
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مرور بعضی خاطرات مثل ضربه زدن به چاقو ای که تا دسته تو سینه ات فرو رفته...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏دارم به آخرین پیامتان فکر می کنم؛
پیام های سوخته ی ناتمام
که هیچ وقت به مقصد نرسید...
به اینکه " نگرانم نبا... "
به اینکه " از دور می بو... "
به اینکه " تو هم مراقب خو... "
دارم به انگشت های کسی فکر میکنم
که برایت نوشته بود:
" عزیزم، رسیدی زنگ بزن "
‏به باقیمانده ی شیشه ی عطرت روی میز
به پیراهن تازه ات
به اینکه مرا ببخش مادرم
اگر این بار جای سوغاتی
خاکسترم را برایت هدیه می آورم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین