دلنوشته [ معصومه صابر ]

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

من را مرور کن به زمانی که نیستم
آری ، منم همانکه چو جان با تو زیستم
خم شد سرم به سمتِ تو و شانه ات زِ غم
دیدم نبوده ای تو از اول...گریستم...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

در بین غریب و دوست آدم دارند
هر گوشه ی این شهر جهنم دارند
دلگیرم از این جماعتِ تنها و
از آینه هایی که تو را کم دارند...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

دست هایت را به من بده
میخواهم
از تمامِ غم ها
برگردم ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

شاید نباشم.
تو اما هر روز صبح
پنجره ی قلبت را باز کن
و دوستت دارم ها را
و صبحت بخیرها را
و مراقب خودت باش هارا
نفس بکش...
سپرده ام به آسمان
سپرده ام به صبح....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

و گوشه ی قلبم
اتاق کوچکی ست که هیچکس را راهی به آنجا نیست
گوشه ای دنج و مخفی،
برای نگاه داشتن احساسی که کلمات را
برای بیانش دهانی نبود...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
قلبم را
دانه دانه کرده‌ام
ریخته‌ام پشت پنجره‌ی اتاقت!
فردا،
همه‌ی گنجشک‌های آن حوالی
عاشقت می‌شوند :)
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
‏همیشه ،
یک تکه رویای شخصی توی جیب ِ پیراهنت باشد.
چیزی شبیه عشق
چیزی شبیه امید
چیزی شبیه ایمان.
گاهی تنها چیزی که آدم را سر پا نگه میدارد ، نادیدنی ِ شخصی ِ آدم است.
چیزی شبیه ِ یک تکه رویا
توی جیب ِ پیراهنت...



? معصومه صابر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دل می دهم به صبح چشمانت
و آسمان
حرف تازه ای دارد انگار ..
تو ..
تمام قلب منی و من
گوشه ی قلب خدا ...


? معصومه صابر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
جهان اگر برپاست ،

هنوز کسی،

کسی را دوست دارد

اگر چه دیر

اگر چه دور ...



#معصومه_صابر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کاش میشد
حالِ خوب را
لبخندِ زیبا را
بعضی دوست داشتن‌ها را ، خشک کرد !
لایِ کتاب گذاشت ،
و نگه‌شان داشت ...

? معصومه صابر
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین