شعر شعری که دوست داری

نمی‌خواستم
این عشق را فاش کنم
ناگاه به خود آمدم
دیدم همه کلمات راز مرا می‌دانند
این است که
هرچه می‌نویسم
عاشقانه‌ای برای تو می‌شود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
فرقی نمی‌کند
پنجه طلایی آفتاب باشد
یا انگشت‌های خیس باران
این پنجره دیگر
جواب سلام آسمان را نخواهد داد
وقتی قرار نیست
تو از این کوچه بگذری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کمی گیجم کمی منگم عجیب است
پریده بی جهت رنگم عجیب است
تو را دیدم همین یک ساعت پیش
برایت باز دلم تنگ است …
(عاشق این شعرم??
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
باران می‌شوم
و در خود می‌بارم
خورشید می‌شوم
و در خود می‌تابم
سبزه می‌شوم
و در خود می‌رویم
باد می‌شوم
و در خود می‌وزم
خاک می‌شوم
و در خود فرو می‌افتم
شب می‌شوم
و بر خود سایه می‌افکنم
عشق می‌شوم
و در خود بر تنهایی خود‌
می‌گریم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
ماهی که به قد سرو روانم آمد

دلتنگی او آفت جانم آمد

دلتنگ چنان شد که اگر جهد کنم

گِرد دل او بر نتوانم آمد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
خداوندا
تمام حرف‌های جهان یک طرف
این راز یک طرف
آیات شما
چه قدر، شبیه به لبخند اوست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
سر تا سر دشت خاوران سنگی نیست

کز خون دل و دیده برو رنگی نیست

در هیچ زمین و هیچ فرسنگی نیست

کز دست غمت نشسته دلتنگی نیست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
تمام پروانه‌ها قاصدک بودند
به هر قاصدکی
راز چشمان تو را گفتم
پروانه شد
تمام پروانه‌ها
ادای چشمان تو را
درمی‌آورند
چون بغض مرا دوست دارند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 0)
هیچ کاربر ثبت نام شده ای این تاپیک را مشاهده نمی کند.
عقب
بالا پایین