دلنوشته عباس معروفی | انجمن کافه نویسندگان

از خودم برایت بگویم؟
از خانه از خیابان شهر صدای پایِ ما،
شب از کجا برایت بگویم
عشق من جایی که تو نیستی ،
گفتن دارد ...!

|عباس معروفى|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همه ی کوچه ها را گشته ام
ایستگاه ها، فرودگاه ها، پارک ها
کافه های شلوغ
پاتوق های کوچک
خیابان ها و میدان ها
حالا من
به آسمان هم
نگاه نمی کنم
زیرا در آنجا هم نیستی
آب شده ای در چشم هام
یک قطره ی پاک.
خانه را هم گشته ام
بانوی من!
می شود کمد لباس را باز کنم
تو آنجا باشی و بخندی باز؟
می شود؟

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
پنجره ی خوابت را باز بگذار
عشق من!
امشب هم می آیم.
پیرهن نارنجی تنت کن
چکمه قهوه ای بپوش
موهات را بریز دور شانه ات
و راه بیفت
امشب می خواهم در بارسلونا
قدم بزنیم
یا در فلورانس
شاید بخواهی کنار برج ایفل
یا شهری دیگر
هر جا تو خواستی
هر جا که شد
با سرنوشت نمی توان در افتاد
پنجره ی خوابت را باز بگذار.

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
داشتم نگاهت می کردم
نگاهت می کردم
گفتم وای!
چه زیبا شده ای!
بانوی من!
خدا گفت؛
لحظه ی باشکوهی ست
شماها عشقبازی کنید
من خدا می شوم.
و خلقت جهان را شروع کرد
سه روزش صرف اندام تو شد
سه روزش خرج دست های من
روز هفتم
صدای تو را
جوری درآورد
که تا ابد دلم بریزد.

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
چشمهای تو
مثل تنهایی خدا زیباست
عشق من!
نگاهم کن
نگاهم کن
تا این تنهایی کهنه
از تنم بریزد.

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عشق من!
خدا را
در دل شکسته پیدا کن
در نگاه من
ببین چقدر زیباست
زیبا و بلندبالا!

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به همين سادگي آدم اسير مي شود
و هيچ كاري هم نمي شود كرد .
نبايد هرگز به زنان و مردان عاشق خنديد.
همين جوري دو تا نگاه در هم گره مي خورد
و آدم ديگر نمي تواند در بدن خودش زندگي كند،
مي خواهد پر بكشد!

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دلم می خواست
لای آدمها مثل ورق بازی جوری بُر بخورم،
که کسی
نفهمد چه حالی هستم!

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بیا اسم تو را
بگذاریم باران
و من بی چتر در صدای خنده‌ هات
کودکانه بازی کنم
خیس شوم
و نگاهم به تو باشد...
می‌ شود؟
یا بیا اسم تو را
بگذاریم روی هر چیز خوب
باران، خورشید، جنگل، دریا، کوه، شادی، آسمان
تو را هم
به همان اسم خودت صدا کنیم
و من نگاهم به تو باشد
نمی‌ شود؟

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
از دلتنگیت کجا فرار کنم ؟
معمار هیجان !
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟
کجا بخوابم که صدای نفس‌ هات بیاید ؟
کجا بچرخم که در آغو*ش تو پیدا شوم ؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی ؟
کجایی ؟
کجایی که هیچ چیزی قشنگ‌ تر از تماشای تو نیست ؟
کجا بمیرم
که با بوسه‌ های تو چشم باز کنم ؟
نارنجی وحشی !
کجایی ...؟

|عباس معروفی|
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
کی این تاپیک رو خونده (کل خوانندگان: 1)
عقب
بالا پایین