محفل ادبی [ روزانه نویسی ]

مثل سیلی که توی تابستون بیاد !
همونقدر غافلگیر کننده، امروز باریدم ...
خودم هم انتظار اون میزان از اشک رو نداشتم.
انتظار آدمی که امروز دیدم رو نداشتم، که اون آدم خودم باشم.
با یک جمله چنان دلم شکست که فقط اشک التیام اون زخم بود و باعث شد حرفهایی که سالها توی دلم مونده بود و خلافش رو به خوردم داده بودن به زبان بیارم.
چقدر آدم ها میتونن حقیر بشن برای دفاع از خودشون!
این رو امروز به چشم دیدم و چقدر بی دفاع هستن اینطور آدم ها...

هم دلگیرم هم ناراحت ... دو حسی که هرکدوم یک دنیا فکر و غم رو بهمراه دارن ولی هنوز سر پا هستم و این از عجایب تاریخ زندگیمه!

۲۹ مهر ۹۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
یه وقتایی حرفی برای گفتن ندارم.
میشینم و فکر می‌کنم می‌بینم تمام حرفای دلم تکراری شدن.
انگاری کلمات منو به مسخره گرفته باشن.
دلخوش کردم خودمو به چند تا واژه و صبح تا شب کلنجار رفتن با اونا....
حتی وقتایی که حرفی ندارم باید بنویسم.
نمیدونم چرا
فقط میدونم باید بنویسم.
گمون کنم که به نوشتن بیمار شدم.
یه بیماری وخیم.
حالا بین خودمون باشه کار دیگه ای نمیشه کرد.
فقط میشه نوشت
گاهی هم بین نوشته هام اونقدر دلتنگت میشم که تمام غم ها جمع بشن تو چشمام و یکی یکی چکه کنن.
انگاری مجبور باشم به نوشتن که خواب به چشام نیاد.


99/7/30
گیسو نویس
آلوده به بیماری نوشتن...
 
آخرین ویرایش:
امشب شبم به خیر نیست.
اخه شب به خیر نگفتی و رفتی خوابیدی...
منم که منتظرت بودم و نیومدی.
یهویی دلم گرفت و بی هوا یکی دوتا اشک از چشام چکه کرد.
گفتم نکنه منو یادت رفته باشه...
خیلی دغدغه داری درکت می کنم.
شایدم نمیتونی تصور کنی یکی اونقدری دوست داشته باشه و بخوادت که تو دو دقیقه نبودنت هی بهونه بگیره و مثل بچه ها اشک بریزه.
خلاصه که من زودی دلم واست تنگ میشه =)
من که امشب شبم به خیر نیست اما
شب تو به خیر باشه =)

99/7/30
گیسو نویس
00:46
 
آخرین ویرایش:
یعنی اینقدر از شرایطی که هست خستم...
دلم می خواد گوشیم رو بکوبم تو دیوار هزار تیکه بشه تا شاید کمی آروم بشم.
من نباید کِشش میدادم من نباید...
نباااید...

99/8/2
 
آخرین ویرایش:
این دلتنگی چقدر سمجه!
انگاری قرار نیست دست از سر من برداره ...
تو هم که حالا حالا ها درگیری و نیستی.
دلم اونقدری برات تنگ شده که نتونم نفس بکشم
اون یکم بودنات هم دلتنگی منو سیراب نمیکنه
حالا منم با خودم جوری رفتار میکنم انگار بعد اینهمه مدت ازت دلسرد شدم، بعد تو خلوتم به روی خودم نمیارم که قلبم با هر تپش تورو میخواد از خدا.
آخه تو عزیز ترین و نزدیک ترین فرد زندگیمی که ازم خیلی خیلی دوره =)

✍️گیسو نویس
99/8/3
 
آخرین ویرایش:
وقتی نیستی همه جا مثل جهنم میمونه...
باور کن برای سوختن و عذاب کشیدن من همین بسه که نباشی.
چه یک روز چه یک ساعت، عذاب عذابِ...
حالا یادم اومد هروقت می خواستی سر به سرم بذاری می‌خندیدی و میگفتی هروقت لوس میشی صدات مثل معتادا میشه...
(وسط متن احساسی خندم گرفت)
می خواستم بگم فکر کنم فهمیدم که اعتیاد شدیدی دارم...
اون اعتیاد شدید تویی
دلم واسه اذیت کردنات تنگ شده بدجنسم
کاش بودی یکم حرصم میدادی =)
چقدر دلم میگیره نیستی.


99/8/3

لحظات مَلَس
وقتی نمیدونم ناراحت باشم و دلم بگیره از دلتنگی
یا که با مرور خاطرات بخندم =)
این یعنی مَلَس بودن لحظاتم...
 
آخرین ویرایش:
حتی نمیدونم امروز چندمه که بخوام زیر این پست تاریخش رو بزنم اما به گمانم ششم یا هفتم باشه .
مثل یه گل آفتاب گردون شدم که از خورشیدش دوره و نور اون بهش نمیتابه .
همینجوری دارم تو خودم جمع می شم و خشک میشم .
 
آخرین ویرایش:
وقتایی که از خودم ضعف نشون میدم، بیزار میشم از خودم.
مثل امشب، وقتایی که آنی واکنش نشون میدم دلم میخواد سرمو بکوبونم به دیوار.
منی که معتقدم میتونم تنهایی از پس زندگی بر بیام پس این همه ترس و نگرانی تو وجودم چی میگه آخه !
کاش درست بشی دختر .. کاش..

امروز دیدم خونمون داره پر میشه از پاییز، رفتم سراغ بسته ی کود و ریختم پای گلدونا.. کاش اونا جون بگیرن بجای من.

کاش حال دلمون خوب میشد ..

۱۲ آبان ۹۹
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
عقب
بالا پایین