نظارت همراه رمان پادزهر مهلک | ناظر حسین یحیائی

سلام
دو پارت جدید گذاشتم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tiam.R
بیتا نهایتاً هم رویش نشد «نه» بگوید و دوباره نشست.(نقطه ویرگول)حین ناهار، سعی کرد با دنیا ارتباط بگیرد.

(جمله ادامه داره و با حرف ربط که می‌تونی خوانا‌ترش کنی)
کاش سعی نمی‌کرد،
که کاش سعی نمی‌کرد؛ چون می‌دانستم چه‌قدر تلاش بی‌فایده‌ای است.


چون می‌دانستم چقدر تلاش بی‌فایده‌ای بود. تنها عضو خانواده‌ی من که دنیا قبلاً او را دیده بود، عمویم بود. آن موقع‌ها خیلی کوچک بود و وقتی عمو سعی کرده بود لپش را بکشد دستش را گاز گرفته بود!(نقطه ویرگول)تا همین امروز هم ادعا می‌کرد از عمویم بدش می‌آید،نیاز به ویرگول نیست چون فکر می‌کرد اگر او وجود نداشت، پیش او و بی‌بی می‌ماندم. تنها کنترلی که هرگز روی دنیا نداشتم، همین تدافعی بودن و حس بدش نسبت به آدم‌های اطراف من بود. فقط با فرزاد تا حدی کنار می‌آمد؛ آن هم چون مثل من،( مکث لازم نیست) از همون قدیم‌ها بود و به حضورش عادت کرده‌ بود. من فکر می‌کردم با گذر زمان این حسش درست می‌شود و صرفاً یک حسادت بچه‌گانه‌ است اما… .
بیتا: چندم می‌خونی، دنیاجان؟
(خط تیره قرار بده بعد دیالوگ رو بنویس)

دنیا که داشت دولپی می‌خورد، مکثی کرد و بدون این‌که نگاهش کند، کوتاه گفت:
پیشنهاد: دنیا که داشت دو لپی غذایش را می‌خورد؛ مکثی کرد و بدون این‌که نگاهش کند، کوتاه پاسخ داد:

-‌ دهم.
-‌ عه؟علامت تعجب مگه تازه پونزده‌سالت نشده؟نقطه ویرگول جهشی خوندی؟
دنیا دست از خوردن کشید و آن قدر(آن‌قدر) بد نگاهش کرد که انگار پشه‌ای مزاحم خوردنش غذایش شده!(نقطه) به جایش من جواب دادم:
- آره. نقطه ویرگول از همون اول،نیاز به ویرگول نیست بچه‌ی باهوشی بود.
دنیا نگاه برزخیش را از بیتای بیچاره گرفت و با شعف و خوشی نگاهم کرد.(سپس) نرم و آرام گفت:
- تو کمکم کردی.(جمله اداره داره ویرگول باید گذاشته بشه) همیشه تو به درسم می‌رسیدی…
فرزاد هم سریع و با دهان پر گفت:
- منم یه بار ریاضی کار کردم باهات!( نقطه)
از یادآوری‌اش،(مکث لازم نیست) من هم خنده‌ام گرفت.
- آره، یادمه. ویرگول کم مونده بود کارِتون به گیس‌کشی و کتک‌کاری برسه.
دنیا نخودی خندید، فرزاد سری به چپ و راست تکان داد و با چنگال به او اشاره کرد.
- این از اول وحشی بود!(ویرگول) عین گربه پنجول می‌کشید فقط!
بیتا هم بالاخره خندید.
- مشخصه شیطونه!
دنیا حتی نگاهش هم نکرد و به خوردن ادامه داد. لبخند بیتا دوباره مات شد.( نقطه ویرگول)


کاملاً حس کرده‌ بود تضاد رفتاری دنیا را در مقایسه با ما و خودش.
کاملا تضاد رفتاری دنیا را در مقایسه با ما و خودش، حس کرده بود.

من قبلاً بهش هشدار داده‌ بودم که دنیا اجتماعی نیست.(نقطه ویرگول) اما واقعیت این نبود.( ویرگول) دنیا خیلی هم اجتماعی بود. اما زیاد طول می‌کشید گاردش را نسبت به اطرافیان من پایین بیاورد. دائم می‌ترسید که اگر دور و برم شلوغ باشد، وقتی برای او نماند. نقطه ویرگول هرچند من از همان بچگی سعی کرده‌ بودم این افکارش را اصلاح کنم. آن اوایل خیلی شدید‌تر از این‌ها بود. وقتی کوچک بود و هردویمان تازه عزادار شده‌ بودیم، کل روز از بغلم پایین نمی‌رفت و بی‌قراری می‌کرد. به هیچ‌کس جز من اعتماد نداشت و خوشش هم نمی‌آمد من رهایش کنم و به کار دیگری بپردازم.(جمله ادامه داره.) تا الان، یعنی پانزده‌سالگی، خیلی بهتر شده ‌بود!( جمله خیریه علامت تعجب لازم نیست)
پیشنهاد: به هیچ‌کس جز من اعتماد نداشت و خوشش هم نمی‌آمد من رهایش کنم و به کار دیگری بپردازم؛ تا الان. در پانزده سالگی خیلی بهتر شده بود.

بعد غذا، فرزاد لم داد و به دنیا گفت:
- پاشو قهوه بریز برامون، بچه. ( پاشو برامون قهوه بریز، بچه.)
چشم ریز کرد و با کفشش ضربه‌ی آرامی به ساق پای او زد.
- شبیه آبدارچیِ دفتر ماهورم من؟
به‌جایش،(مکث لازم نیست جمله کوتاهه.) بیتا با اشتیاق بلند شد.
- من می‌ریزم.
دنیا بالاخره نگاهش کرد. از همان نگاه‌های آنالیزوار ترسناکش که سرتا‌پای طرف را رصد می‌کردند. دستوری گفت:
- مال من بدون شکر باشه!
بیتا این لحن را به خودش نگرفت. فقط همان‌طور که داشت قهوه‌ها را می‌ریخت، برگشت و با تعجب گفت:
- پس جدی شکر دوس نداری؟ حیف شد که. نون خامه‌ای خریدم، از اونا که ماهور دوس داره.
لبخند شرمساری زدم.
- چرا زحمت کشیدی آخه؟نقطه ویرگول واقعاً نیازی نبود.
نگاه مشکی و کمی گرد دنیا روی من طولانی شد، انگار که حسابی در فکر بود.نقطه ویرگول فرزاد کمی شانه‌اش را هول داد.
- پاشو حداقا شیرینیو حداقل شیرینی رو از یخچال بیار.ویرگول به یه دردی بخور.
برخلاف رفتار چند لحظه‌ پیشش، مخالفتی نکرد و بلند شد.
بیتا قهوه‌ها را هنوز روی میز نگذاشته بود که از شنیدن صدایی، هر سه‌مان مبهوت سر برگرداندیم!(نقطه ویرگول) جعبه‌ی شیرینی بود، که افتاده بود روی زمینِ جلو‌پای دنیا و کل محتویاتش ریخته‌ بود!(نقطه) دنیا که انگار دست‌هایش در هوا خشک شده ‌بود، چهره‌ی مظلومی گرفت و گفت:
- از دستم افتاد!
 
آخرین ویرایش:
بیتا نهایتاً هم رویش نشد «نه» بگوید و دوباره نشست.(نقطه ویرگول)حین ناهار، سعی کرد با دنیا ارتباط بگیرد.

(جمله ادامه داره و با حرف ربط که می‌تونی خوانا‌ترش کنی)
کاش سعی نمی‌کرد،
که کاش سعی نمی‌کرد؛ چون می‌دانستم چه‌قدر تلاش بی‌فایده‌ای است.


چون می‌دانستم چقدر تلاش بی‌فایده‌ای بود. تنها عضو خانواده‌ی من که دنیا قبلاً او را دیده بود، عمویم بود. آن موقع‌ها خیلی کوچک بود و وقتی عمو سعی کرده بود لپش را بکشد دستش را گاز گرفته بود!(نقطه ویرگول)تا همین امروز هم ادعا می‌کرد از عمویم بدش می‌آید،نیاز به ویرگول نیست چون فکر می‌کرد اگر او وجود نداشت، پیش او و بی‌بی می‌ماندم. تنها کنترلی که هرگز روی دنیا نداشتم، همین تدافعی بودن و حس بدش نسبت به آدم‌های اطراف من بود. فقط با فرزاد تا حدی کنار می‌آمد؛ آن هم چون مثل من،( مکث لازم نیست) از همون قدیم‌ها بود و به حضورش عادت کرده‌ بود. من فکر می‌کردم با گذر زمان این حسش درست می‌شود و صرفاً یک حسادت بچه‌گانه‌ است اما… .
بیتا: چندم می‌خونی، دنیاجان؟
(خط تیره قرار بده بعد دیالوگ رو بنویس)

دنیا که داشت دولپی می‌خورد، مکثی کرد و بدون این‌که نگاهش کند، کوتاه گفت:
پیشنهاد: دنیا که داشت دو لپی غذایش را می‌خورد؛ مکثی کرد و بدون این‌که نگاهش کند، کوتاه پاسخ داد:

-‌ دهم.
-‌ عه؟علامت تعجب مگه تازه پونزده‌سالت نشده؟نقطه ویرگول جهشی خوندی؟
دنیا دست از خوردن کشید و آن قدر(آن‌قدر) بد نگاهش کرد که انگار پشه‌ای مزاحم خوردنش غذایش شده!(نقطه) به جایش من جواب دادم:
- آره. نقطه ویرگول از همون اول،نیاز به ویرگول نیست بچه‌ی باهوشی بود.
دنیا نگاه برزخیش را از بیتای بیچاره گرفت و با شعف و خوشی نگاهم کرد.(سپس) نرم و آرام گفت:
- تو کمکم کردی.(جمله اداره داره ویرگول باید گذاشته بشه) همیشه تو به درسم می‌رسیدی…
فرزاد هم سریع و با دهان پر گفت:
- منم یه بار ریاضی کار کردم باهات!( نقطه)
از یادآوری‌اش،(مکث لازم نیست) من هم خنده‌ام گرفت.
- آره، یادمه. ویرگول کم مونده بود کارِتون به گیس‌کشی و کتک‌کاری برسه.
دنیا نخودی خندید، فرزاد سری به چپ و راست تکان داد و با چنگال به او اشاره کرد.
- این از اول وحشی بود!(ویرگول) عین گربه پنجول می‌کشید فقط!
بیتا هم بالاخره خندید.
- مشخصه شیطونه!
دنیا حتی نگاهش هم نکرد و به خوردن ادامه داد. لبخند بیتا دوباره مات شد.( نقطه ویرگول)


کاملاً حس کرده‌ بود تضاد رفتاری دنیا را در مقایسه با ما و خودش.
کاملا تضاد رفتاری دنیا را در مقایسه با ما و خودش، حس کرده بود.

من قبلاً بهش هشدار داده‌ بودم که دنیا اجتماعی نیست.(نقطه ویرگول) اما واقعیت این نبود.( ویرگول) دنیا خیلی هم اجتماعی بود. اما زیاد طول می‌کشید گاردش را نسبت به اطرافیان من پایین بیاورد. دائم می‌ترسید که اگر دور و برم شلوغ باشد، وقتی برای او نماند. نقطه ویرگول هرچند من از همان بچگی سعی کرده‌ بودم این افکارش را اصلاح کنم. آن اوایل خیلی شدید‌تر از این‌ها بود. وقتی کوچک بود و هردویمان تازه عزادار شده‌ بودیم، کل روز از بغلم پایین نمی‌رفت و بی‌قراری می‌کرد. به هیچ‌کس جز من اعتماد نداشت و خوشش هم نمی‌آمد من رهایش کنم و به کار دیگری بپردازم.(جمله ادامه داره.) تا الان، یعنی پانزده‌سالگی، خیلی بهتر شده ‌بود!( جمله خیریه علامت تعجب لازم نیست)
پیشنهاد: به هیچ‌کس جز من اعتماد نداشت و خوشش هم نمی‌آمد من رهایش کنم و به کار دیگری بپردازم؛ تا الان. در پانزده سالگی خیلی بهتر شده بود.

بعد غذا، فرزاد لم داد و به دنیا گفت:
- پاشو قهوه بریز برامون، بچه. ( پاشو برامون قهوه بریز، بچه.)
چشم ریز کرد و با کفشش ضربه‌ی آرامی به ساق پای او زد.
- شبیه آبدارچیِ دفتر ماهورم من؟
به‌جایش،(مکث لازم نیست جمله کوتاهه.) بیتا با اشتیاق بلند شد.
- من می‌ریزم.
دنیا بالاخره نگاهش کرد. از همان نگاه‌های آنالیزوار ترسناکش که سرتا‌پای طرف را رصد می‌کردند. دستوری گفت:
- مال من بدون شکر باشه!
بیتا این لحن را به خودش نگرفت. فقط همان‌طور که داشت قهوه‌ها را می‌ریخت، برگشت و با تعجب گفت:
- پس جدی شکر دوس نداری؟ حیف شد که. نون خامه‌ای خریدم، از اونا که ماهور دوس داره.
لبخند شرمساری زدم.
- چرا زحمت کشیدی آخه؟نقطه ویرگول واقعاً نیازی نبود.
نگاه مشکی و کمی گرد دنیا روی من طولانی شد، انگار که حسابی در فکر بود.نقطه ویرگول فرزاد کمی شانه‌اش را هول داد.
- پاشو حداقا شیرینیو از یخچال بیار.ویرگول به یه دردی بخور.
برخلاف رفتار چند لحظه‌ پیشش، مخالفتی نکرد و بلند شد.
بیتا قهوه‌ها را هنوز روی میز نگذاشته بود که از شنیدن صدایی، هر سه‌مان مبهوت سر برگرداندیم!(نقطه ویرگول) جعبه‌ی شیرینی بود، که افتاده بود روی زمینِ جلو‌پای دنیا و کل محتویاتش ریخته‌ بود!(نقطه) دنیا که انگار دست‌هایش در هوا خشک شده ‌بود، چهره‌ی مظلومی گرفت و گفت:
- از دستم افتاد!
چقدر خوب و دقیق
ممنونم تیام جان💫
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tiam.R
بیتا نهایتاً هم رویش نشد «نه» بگوید و دوباره نشست.(نقطه ویرگول)حین ناهار، سعی کرد با دنیا ارتباط بگیرد.

(جمله ادامه داره و با حرف ربط که می‌تونی خوانا‌ترش کنی)
کاش سعی نمی‌کرد،
که کاش سعی نمی‌کرد؛ چون می‌دانستم چه‌قدر تلاش بی‌فایده‌ای است.


چون می‌دانستم چقدر تلاش بی‌فایده‌ای بود. تنها عضو خانواده‌ی من که دنیا قبلاً او را دیده بود، عمویم بود. آن موقع‌ها خیلی کوچک بود و وقتی عمو سعی کرده بود لپش را بکشد دستش را گاز گرفته بود!(نقطه ویرگول)تا همین امروز هم ادعا می‌کرد از عمویم بدش می‌آید،نیاز به ویرگول نیست چون فکر می‌کرد اگر او وجود نداشت، پیش او و بی‌بی می‌ماندم. تنها کنترلی که هرگز روی دنیا نداشتم، همین تدافعی بودن و حس بدش نسبت به آدم‌های اطراف من بود. فقط با فرزاد تا حدی کنار می‌آمد؛ آن هم چون مثل من،( مکث لازم نیست) از همون قدیم‌ها بود و به حضورش عادت کرده‌ بود. من فکر می‌کردم با گذر زمان این حسش درست می‌شود و صرفاً یک حسادت بچه‌گانه‌ است اما… .
بیتا: چندم می‌خونی، دنیاجان؟
(خط تیره قرار بده بعد دیالوگ رو بنویس)

دنیا که داشت دولپی می‌خورد، مکثی کرد و بدون این‌که نگاهش کند، کوتاه گفت:
پیشنهاد: دنیا که داشت دو لپی غذایش را می‌خورد؛ مکثی کرد و بدون این‌که نگاهش کند، کوتاه پاسخ داد:

-‌ دهم.
-‌ عه؟علامت تعجب مگه تازه پونزده‌سالت نشده؟نقطه ویرگول جهشی خوندی؟
دنیا دست از خوردن کشید و آن قدر(آن‌قدر) بد نگاهش کرد که انگار پشه‌ای مزاحم خوردنش غذایش شده!(نقطه) به جایش من جواب دادم:
- آره. نقطه ویرگول از همون اول،نیاز به ویرگول نیست بچه‌ی باهوشی بود.
دنیا نگاه برزخیش را از بیتای بیچاره گرفت و با شعف و خوشی نگاهم کرد.(سپس) نرم و آرام گفت:
- تو کمکم کردی.(جمله اداره داره ویرگول باید گذاشته بشه) همیشه تو به درسم می‌رسیدی…
فرزاد هم سریع و با دهان پر گفت:
- منم یه بار ریاضی کار کردم باهات!( نقطه)
از یادآوری‌اش،(مکث لازم نیست) من هم خنده‌ام گرفت.
- آره، یادمه. ویرگول کم مونده بود کارِتون به گیس‌کشی و کتک‌کاری برسه.
دنیا نخودی خندید، فرزاد سری به چپ و راست تکان داد و با چنگال به او اشاره کرد.
- این از اول وحشی بود!(ویرگول) عین گربه پنجول می‌کشید فقط!
بیتا هم بالاخره خندید.
- مشخصه شیطونه!
دنیا حتی نگاهش هم نکرد و به خوردن ادامه داد. لبخند بیتا دوباره مات شد.( نقطه ویرگول)


کاملاً حس کرده‌ بود تضاد رفتاری دنیا را در مقایسه با ما و خودش.
کاملا تضاد رفتاری دنیا را در مقایسه با ما و خودش، حس کرده بود.

من قبلاً بهش هشدار داده‌ بودم که دنیا اجتماعی نیست.(نقطه ویرگول) اما واقعیت این نبود.( ویرگول) دنیا خیلی هم اجتماعی بود. اما زیاد طول می‌کشید گاردش را نسبت به اطرافیان من پایین بیاورد. دائم می‌ترسید که اگر دور و برم شلوغ باشد، وقتی برای او نماند. نقطه ویرگول هرچند من از همان بچگی سعی کرده‌ بودم این افکارش را اصلاح کنم. آن اوایل خیلی شدید‌تر از این‌ها بود. وقتی کوچک بود و هردویمان تازه عزادار شده‌ بودیم، کل روز از بغلم پایین نمی‌رفت و بی‌قراری می‌کرد. به هیچ‌کس جز من اعتماد نداشت و خوشش هم نمی‌آمد من رهایش کنم و به کار دیگری بپردازم.(جمله ادامه داره.) تا الان، یعنی پانزده‌سالگی، خیلی بهتر شده ‌بود!( جمله خیریه علامت تعجب لازم نیست)
پیشنهاد: به هیچ‌کس جز من اعتماد نداشت و خوشش هم نمی‌آمد من رهایش کنم و به کار دیگری بپردازم؛ تا الان. در پانزده سالگی خیلی بهتر شده بود.

بعد غذا، فرزاد لم داد و به دنیا گفت:
- پاشو قهوه بریز برامون، بچه. ( پاشو برامون قهوه بریز، بچه.)
چشم ریز کرد و با کفشش ضربه‌ی آرامی به ساق پای او زد.
- شبیه آبدارچیِ دفتر ماهورم من؟
به‌جایش،(مکث لازم نیست جمله کوتاهه.) بیتا با اشتیاق بلند شد.
- من می‌ریزم.
دنیا بالاخره نگاهش کرد. از همان نگاه‌های آنالیزوار ترسناکش که سرتا‌پای طرف را رصد می‌کردند. دستوری گفت:
- مال من بدون شکر باشه!
بیتا این لحن را به خودش نگرفت. فقط همان‌طور که داشت قهوه‌ها را می‌ریخت، برگشت و با تعجب گفت:
- پس جدی شکر دوس نداری؟ حیف شد که. نون خامه‌ای خریدم، از اونا که ماهور دوس داره.
لبخند شرمساری زدم.
- چرا زحمت کشیدی آخه؟نقطه ویرگول واقعاً نیازی نبود.
نگاه مشکی و کمی گرد دنیا روی من طولانی شد، انگار که حسابی در فکر بود.نقطه ویرگول فرزاد کمی شانه‌اش را هول داد.
- پاشو حداقا شیرینیو از یخچال بیار.ویرگول به یه دردی بخور.
برخلاف رفتار چند لحظه‌ پیشش، مخالفتی نکرد و بلند شد.
بیتا قهوه‌ها را هنوز روی میز نگذاشته بود که از شنیدن صدایی، هر سه‌مان مبهوت سر برگرداندیم!(نقطه ویرگول) جعبه‌ی شیرینی بود، که افتاده بود روی زمینِ جلو‌پای دنیا و کل محتویاتش ریخته‌ بود!(نقطه) دنیا که انگار دست‌هایش در هوا خشک شده ‌بود، چهره‌ی مظلومی گرفت و گفت:
- از دستم افتاد!
من ایرادات نگارشی رو ویرایش میکنم
لطفاً ایراداتی که ذکر شده رو خودتون ویرایش کنید و به من اطلاع بدید تا دوباره چک کنم ممنون🌿
 
من ایرادات نگارشی رو ویرایش میکنم
لطفاً ایراداتی که ذکر شده رو خودتون ویرایش کنید و به من اطلاع بدید تا دوباره چک کنم ممنون🌿
ویرایش شد✅
فقط بعد اسم و دو نقطه مگه خط دیالوگ لازمه؟ و به چه صورت؟ همون سطر یا سطر بعدی؟
چون اینجوری خیلی ناجور شد به نظرم
بیتا: -
 
بیتا هاج و واج، فنجان به دست خشکش زده بود. فرزاد خندید.
ببین اینجا فرزاد خندید اصلا جذابیت نداره و به چیزی کم داره سعی کن قبل از اینکه بخوای دیالوگ بنویسی برای دیالوگت فضا سازی کنی.
مثالا اینجا بهتره بنویسی
فرزاد دستش را به شکمش گرفت با صدای بلند خندید.


- ماشالله.ویرگول عجب دست فرمونی!


دنیا نیز همچنان هم‌چنان ماتش برده بود و خیره مانده بود به زمین زیر پایش.

دنیا نیز هم‌چنان مات برده به زمین زیر پایش، خیره مانده بود.

انگار کمی بغض کرده بود.نقطه ویرگول به خودم آمدم و با نگرانی به سمتش رفتم.

- اشکال نداره.( ویرگول ) یه شیرینی بود دیگه.

بی آن که( بی‌آنکه یا بی آن‌که) نگاهم کند، خم شد و سعی کرد جمعشان کند،( مکث لازم نیست) اما انگار(این‌جا ویرگول بزاری بهتره) اصلاً هم برای شیرینی‌ها ناراحت نبود که گفت:

- نه. آخه (نه آخه...)… زمین کثیف شد! ( جمله خبریه)

قوطی دستمال‌کاغذی را برداشتم.

- دست نزن.(ویرگول)خودم جمع می‌کنم.

بیتا،(مکث لازم نیست) با کمی اکراه، قهوه هارا( فاصله بده، قهوه‌ها را) پر سروصدا گذاشت روی میز که جلب توجه کند!
بیتا با کمی اکراه، قهوه‌ها را پر سر و صدا روی میز گذاشت؛ تا جلب توجه کند. ( جملات خبری نقطه بعدشون قرار میگیره)



- اشکالی نداره.نقطه ویرگول وقتی داریم با هم برمی‌گردیم خونه، سر راه دوباره می‌خریم. مگه نه ماهور؟

پیشنهادات برای بهتر شدن جمله: اشکالی نداره، وقتی می‌خواستیم برگردیم خونه سر راه دوباره می‌خریم؛ مگه نه ماهور؟

اشکالی نداره، وقتی داشتیم برمی‌گشتیم خونه سر راه دوباره می‌خریم؛ باشه ماهور؟



سر دنیا مثل فنر رها شده بالا آمد! (نقطه ویرگول چشم‌هایی که تا چند لحظه پیش مظلوم بودند، آن قدر(آن‌قدر) سرد به بیتا نگاه کردند که من از سرمایشان لرزیدم، بعد هم من را هدف قرار دادند!(جمله خبریه نقطه گذاشته بشه بهتره)

- این‌ قدر(این‌قدر) نون‌خامه‌ای دوست داری؟

متعجب نگاهش کردم.(نقطه ویرگول) حالا، (مکث لازم نیست) بهتر می‌فهمیدم. شاید، شاید افتادن جعبه‌ی شیرینی زیاد هم اتفاقی نبود!(ویرگول) درست مثل حرف‌ الان بیتا که انگار هدفش بیشتر اذیت کردن دنیا بود. نقطه ویرگول سرم را دوباره پایین انداختم و با اخم کم‌رنگی به جمع کردن جعبه و شیرینی‌ها ادامه دادم. آرام گفتم:

- دیگه مثل قدیما نه.

این فقط تلاشی بود برای پایان دادن تنش بین آن دو. دنیا بچه بود، مشکل بیتا چه بود؟

بعد جمع کردن جعبه، دست‌هایم را داخل سرویس بهداشتی شستم و برگشتم. فرزاد مثل همیشه سعی داشت با شوخی و صحبت حواس‌هایشان را پرت کند و جو را سبک کند.(نقطه ویرگول) اما انگار مخاطبش فقط بیتا بود، چون دنیا در سکوت تکیه داده بود به کابینت و خیره مانده بود به دسته‌گل کنار قهوه‌ساز.(ساختار جمله اشتباهه)
چون دنیا در سکوت به کابینت تکیه داده بود و به دسته‌گل کنار قهوه‌ساز خیره شده بود.

پشت سرش ایستادم و مقنعه‌اش را بر روی سرش برگرداندم. ملایم گفتم:

- دیگه اسنپ می‌گیرم برگردی خونه.

سر برگرداند و چشم‌های درشت مشکیش را به من داد. هنوز همان چشم‌ها بودند.(نقطه ویرگول) همان چشم‌هایی که ده‌سال پیش اشک زیرشان یخ زده‌بود
( زده بود) و این گونه متعجب نگاهم می‌کردند.
«فعل به کلمه‌ی قبل خودش نمی‌چسبه»
- چرا؟ اونا او‌ن‌هاکه هنوز اینجان.

به درست کردن مقنعه‌اش ادامه دادم.نقطه ویرگول با این مقنعه بیشتر هم شبیه بچگی‌هایش می‌شد.(میشد)

- ‌بی‌بی نباید زیاد تنها بمونه. نیازی به ویرگول نیست همین‌طوریش هم نگران شده ‌بود از این که(این‌که) سروقت نرفتی خونه.(ویرگول) اگه بازم فشارش بالا بره چی؟

قانع شد اما همچنان هم‌چنان با تخسی گفت:

- داری دکم می‌کنی! بهونه نیار.

بعد هم دوباره نیم‌نگاهی به گل‌ها انداخت.

- کی این‌هارو آورده؟

مکث کردم رو صورتش.(روی صورتش مکثی کردم،) باز داشت چه در ذهنش می‌گذشت؟! علائم نگارشی رو نباید پشت سر هم قرار بدین علامت سوال کافیست جدی و با بدگمانی پرسیدم:

- چرا می‌پرسی؟

از تخسی و سردی صورتش کم شد، لبخند شیرینی زد.

- آخه خیلی خوشگلن. میتونم(می‌تونم) ببرمشون؟

با دیدن این چهره‌ا‌ش، تمام شک و دودلیم بلافاصله دود شد و‌ به هوا رفت. لبخند مهربانی زدم.

- معلومه که می‌تونی!

من زیادی ساده بودم؟ یا دنیا زیادی بلد بود راهش را؟!
شکل درست: من زیادی ساده بودم؛ یا دنیا زیادی راهش را بلد بود؟!

تا حدی که توانست با همین یک حرکت پشیمانم کند از شکی که درمورد عمدی انداختن جعبه‌ی شیرینی به او کرده بودم.
«تا حدی که می‌توانست با همین یک حرکت، من را از شکی که در مورد عمدی انداختن جعبه‌ی شیرینی به او کرده بودم؛ پشیمان کند.»
به هر حال، من آن قدری مشغله و دغدغه‌ی ذهنی داشتم که دلم نمی‌خواست همچین اتفاق ساده‌ای را زیادی بزرگ کنم و در موردش ازش(«چیزی» به این قسمت متن اضافه بشه بهتره) بپرسم. حین بدرقه‌‌اش، درحالیکه در حالی که دسته‌گل را به سینه‌ش فشرده بود، با شوق پرسید:

- فردا میای؟

لبخند‌ی زدم.

- آره فسقلی. دیگه این‌همه راهو پانشی سرخود بیای اینجا.(این‌جا) من همیشه سرم این‌همه(این همه) خلوت نیست. هم خسته میشی، هم معطل.

دومرتبه سر تکان داد.

- اوهوم!(علامت تعجب لازم نیست) باشه!

با فرزاد، و درکمال تعجب با بیتا نیز با همان خوشرویی خداحافظی کرد. فرزاد، «آتیش‌پاره»ای
( «ای» توی کروشه نیست )نثارش کرد و بیتا، آن‌ قدر لبخندش از سر اجبار بود، که حتی فرزاد هم متوجه شد و نگاه نگران و مرددش مرا نشانه گرفت.
 
ویرایش شد✅
فقط بعد اسم و دو نقطه مگه خط دیالوگ لازمه؟ و به چه صورت؟ همون سطر یا سطر بعدی؟
چون اینجوری خیلی ناجور شد به نظرم
بیتا: -
آره گلم لازمه
سطر بعدی
 
بیتا هاج و واج، فنجان به دست خشکش زده بود. فرزاد خندید.
ببین اینجا فرزاد خندید اصلا جذابیت نداره و به چیزی کم داره سعی کن قبل از اینکه بخوای دیالوگ بنویسی برای دیالوگت فضا سازی کنی.
مثالا اینجا بهتره بنویسی
فرزاد دستش را به شکمش گرفت با صدای بلند خندید.


- ماشالله.ویرگول عجب دست فرمونی!


دنیا نیز همچنان هم‌چنان ماتش برده بود و خیره مانده بود به زمین زیر پایش.

دنیا نیز هم‌چنان مات برده به زمین زیر پایش، خیره مانده بود.

انگار کمی بغض کرده بود.نقطه ویرگول به خودم آمدم و با نگرانی به سمتش رفتم.

- اشکال نداره.( ویرگول ) یه شیرینی بود دیگه.

بی آن که( بی‌آنکه یا بی آن‌که) نگاهم کند، خم شد و سعی کرد جمعشان کند،( مکث لازم نیست) اما انگار(این‌جا ویرگول بزاری بهتره) اصلاً هم برای شیرینی‌ها ناراحت نبود که گفت:

- نه. آخه (نه آخه...)… زمین کثیف شد! ( جمله خبریه)

قوطی دستمال‌کاغذی را برداشتم.

- دست نزن.(ویرگول)خودم جمع می‌کنم.

بیتا،(مکث لازم نیست) با کمی اکراه، قهوه هارا( فاصله بده، قهوه‌ها را) پر سروصدا گذاشت روی میز که جلب توجه کند!
بیتا با کمی اکراه، قهوه‌ها را پر سر و صدا روی میز گذاشت؛ تا جلب توجه کند. ( جملات خبری نقطه بعدشون قرار میگیره)



- اشکالی نداره.نقطه ویرگول وقتی داریم با هم برمی‌گردیم خونه، سر راه دوباره می‌خریم. مگه نه ماهور؟

پیشنهادات برای بهتر شدن جمله: اشکالی نداره، وقتی می‌خواستیم برگردیم خونه سر راه دوباره می‌خریم؛ مگه نه ماهور؟

اشکالی نداره، وقتی داشتیم برمی‌گشتیم خونه سر راه دوباره می‌خریم؛ باشه ماهور؟



سر دنیا مثل فنر رها شده بالا آمد! (نقطه ویرگول چشم‌هایی که تا چند لحظه پیش مظلوم بودند، آن قدر(آن‌قدر) سرد به بیتا نگاه کردند که من از سرمایشان لرزیدم، بعد هم من را هدف قرار دادند!(جمله خبریه نقطه گذاشته بشه بهتره)

- این‌ قدر(این‌قدر) نون‌خامه‌ای دوست داری؟

متعجب نگاهش کردم.(نقطه ویرگول) حالا، (مکث لازم نیست) بهتر می‌فهمیدم. شاید، شاید افتادن جعبه‌ی شیرینی زیاد هم اتفاقی نبود!(ویرگول) درست مثل حرف‌ الان بیتا که انگار هدفش بیشتر اذیت کردن دنیا بود. نقطه ویرگول سرم را دوباره پایین انداختم و با اخم کم‌رنگی به جمع کردن جعبه و شیرینی‌ها ادامه دادم. آرام گفتم:

- دیگه مثل قدیما نه.

این فقط تلاشی بود برای پایان دادن تنش بین آن دو. دنیا بچه بود، مشکل بیتا چه بود؟

بعد جمع کردن جعبه، دست‌هایم را داخل سرویس بهداشتی شستم و برگشتم. فرزاد مثل همیشه سعی داشت با شوخی و صحبت حواس‌هایشان را پرت کند و جو را سبک کند.(نقطه ویرگول) اما انگار مخاطبش فقط بیتا بود، چون دنیا در سکوت تکیه داده بود به کابینت و خیره مانده بود به دسته‌گل کنار قهوه‌ساز.(ساختار جمله اشتباهه)
چون دنیا در سکوت به کابینت تکیه داده بود و به دسته‌گل کنار قهوه‌ساز خیره شده بود.

پشت سرش ایستادم و مقنعه‌اش را بر روی سرش برگرداندم. ملایم گفتم:

- دیگه اسنپ می‌گیرم برگردی خونه.

سر برگرداند و چشم‌های درشت مشکیش را به من داد. هنوز همان چشم‌ها بودند.(نقطه ویرگول) همان چشم‌هایی که ده‌سال پیش اشک زیرشان یخ زده‌بود
( زده بود) و این گونه متعجب نگاهم می‌کردند.
«فعل به کلمه‌ی قبل خودش نمی‌چسبه»
- چرا؟ اونا او‌ن‌هاکه هنوز اینجان.

به درست کردن مقنعه‌اش ادامه دادم.نقطه ویرگول با این مقنعه بیشتر هم شبیه بچگی‌هایش می‌شد.(میشد)

- ‌بی‌بی نباید زیاد تنها بمونه. نیازی به ویرگول نیست همین‌طوریش هم نگران شده ‌بود از این که(این‌که) سروقت نرفتی خونه.(ویرگول) اگه بازم فشارش بالا بره چی؟

قانع شد اما همچنان هم‌چنان با تخسی گفت:

- داری دکم می‌کنی! بهونه نیار.

بعد هم دوباره نیم‌نگاهی به گل‌ها انداخت.

- کی این‌هارو آورده؟

مکث کردم رو صورتش.(روی صورتش مکثی کردم،) باز داشت چه در ذهنش می‌گذشت؟! علائم نگارشی رو نباید پشت سر هم قرار بدین علامت سوال کافیست جدی و با بدگمانی پرسیدم:

- چرا می‌پرسی؟

از تخسی و سردی صورتش کم شد، لبخند شیرینی زد.

- آخه خیلی خوشگلن. میتونم(می‌تونم) ببرمشون؟

با دیدن این چهره‌ا‌ش، تمام شک و دودلیم بلافاصله دود شد و‌ به هوا رفت. لبخند مهربانی زدم.

- معلومه که می‌تونی!

من زیادی ساده بودم؟ یا دنیا زیادی بلد بود راهش را؟!
شکل درست: من زیادی ساده بودم؛ یا دنیا زیادی راهش را بلد بود؟!

تا حدی که توانست با همین یک حرکت پشیمانم کند از شکی که درمورد عمدی انداختن جعبه‌ی شیرینی به او کرده بودم.
«تا حدی که می‌توانست با همین یک حرکت، من را از شکی که در مورد عمدی انداختن جعبه‌ی شیرینی به او کرده بودم؛ پشیمان کند.»
به هر حال، من آن قدری مشغله و دغدغه‌ی ذهنی داشتم که دلم نمی‌خواست همچین اتفاق ساده‌ای را زیادی بزرگ کنم و در موردش ازش(«چیزی» به این قسمت متن اضافه بشه بهتره) بپرسم. حین بدرقه‌‌اش، درحالیکه در حالی که دسته‌گل را به سینه‌ش فشرده بود، با شوق پرسید:

- فردا میای؟

لبخند‌ی زدم.

- آره فسقلی. دیگه این‌همه راهو پانشی سرخود بیای اینجا.(این‌جا) من همیشه سرم این‌همه(این همه) خلوت نیست. هم خسته میشی، هم معطل.

دومرتبه سر تکان داد.

- اوهوم!(علامت تعجب لازم نیست) باشه!

با فرزاد، و درکمال تعجب با بیتا نیز با همان خوشرویی خداحافظی کرد. فرزاد، «آتیش‌پاره»ای
( «ای» توی کروشه نیست )نثارش کرد و بیتا، آن‌ قدر لبخندش از سر اجبار بود، که حتی فرزاد هم متوجه شد و نگاه نگران و مرددش مرا نشانه گرفت.
ویرایش شد✅
 
  • rose
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tiam.R
@Tiam.RTiam.R عضو تأیید شده است. خوبی عزیزم؟
میگم که کاش پادزهر مهلک از اول نظارت بشه
حتی اگه لازمه تا چند روز پارت‌گذاری نمیکنم
اما فکر کنم تعداد پارت‌های نظارت نشده و ویرایش نشده خیلی بالا هستن
چون آقای یحیائی خودشون ویرایش میزدن من دیگه چک نمیکردم و خیالم راحت بود
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Tiam.R
عقب
بالا پایین